دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کشتۀ نماز

آب فرات! موج مزن، پیش روی من

رفتیم و مانْد بر دل تو، آرزوی من

 

آب فرات! در شکن پیچ و تاب تو

افتاده عکسِ موجِ پریشانِ موی من

 

گیسوی موج

چون ره نیافتند، شهیدان به سوی آب

زد دست بر سر از غم ایشان، سبوی آب

 

می‌کرد بهر تشنه‌لبان، نوحه در فرات

شد گریه از حباب، گره در گلوی آب

 

 

معجز کلام

فریاد از آن دمی! که شهنشاه تشنه‌کام

شد از کنار جسم برادر، سوی خیام

 

پروانگان شمع حسینی ز خیمه‌ها

گِرد آمدند، جمله به پیرامُن امام

 

غریب دیار

ای اهل‌بیت! چون سوی یثرب گذر کنید

اوّل گذر به تربت «خیر البشر» کنید

 

پیغام من بس است بدان روضه این قَدَر

کآن خاک را به یاد من از گریه، تر کنید

 

یک کرانه گل

 

آنَک حسین، یکّه به محراب می‌رود

زینب کنار مرکبش از تاب می‌رود

 

گویی که یک کرانه گل از بوستان عشق

در موج‌خیزِ حادثه بر آب می‌رود

قتیل فرات

حسین مانده و زینب، وداع آخر را

گرفته مویه‌کنان، مرکب برادر را

 

کجاست مقصدت؟ ای تک‌سوار عرصۀ عشق!

ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را

 

پیراهن صبوری

 

بعد از فریضه، قبله‌ی دین شد به خواب نوش

ناگه برآمد از قِبَل دشمنان، خروش

 

گردون پر از غبار و زمین شد پر از سوار

فریاد اهل‌بیت فلک را درید گوش

شوق شهادت

 

در کربلا چو خیمه‌ی دارای دین زدند

گفتی که خیمه‌های فلک بر زمین زدند

 

بر خرگهش چو روی نهادند قدسیان

گفتی قدم به‌ عرشِ جهان‌آفرین زدند

جواب هم‌سفران

در آن میان چو خطبه‌ی حضرت، تمام شد

وقت جواب هم‌سفران بر امام شد

 

پاسخ‌دهنده‌یْ اوّل آنان «زُهیر» بود

کاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد

 

 

بزم ضیافت

گفت ای گروه! هر که ندارد هوای ما

سر گیرد و برون رود از کربلای ما

 

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر

نتْوان نهاد پای به خلوت‌سرای ما

 

چشم به ساقی

 

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

نالۀ جان‌سوز

افتاد تا که از تن آن شه‌سوار، دست

بگْشود خصم او ز یمین و یسار، دست

 

ناچار شد دچار اجل، تن به مرگ داد

بی‌دست چون جدال کند با هزار دست؟

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×