دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
دل هفت آسمان را غرق خون کرد

چرا از ظلم بی اندازۀ شهر

نمی‌پاشد ز هم شیرازۀ شهر

 

دل هفت آسمان را غرق خون کرد

سر خورشید بر دروازۀ شهر

کوتاه سروده
هم روز رسیده بود هم شب شده بود

 

منظومۀ دهر نامرتب شده بود

هم روز رسیده بود هم شب شده بود

 

خورشید برادرم! توکه می‌رفتی

انگار غروب عمر زینب شده بود

کوتاه سروده
تا لحظۀ آخر

آن دسته که تا لحظۀ آخر ماندند

مردان همه در مرامشان درماندند

 

از بس ز اهالی زمین سر بودند

سردار شدند، چونکه بی سر ماندند

کوتاه سروده
لب‌های قاری

شده زخم دل من سخت کاری

که از دستم نیامد هیچ کاری

به پیش چشم من در بارش سنگ

چه تکریمی شد از لب های قاری

کوتاه سروده
آمده گدایت از راه

با دست تهی و کوله باری از آه

این بار هم آمده گدایت از راه

 

از کار دلم گره گشایی فرما

با دست سه سالهٔ اباعبدالله

کوتاه سروده
ندارم محرمی

خزان شد پیش چشمم باغی از یاس

منم تنها در این هنگام حساس

 

مهیای سفر هستم ولی آه

ندارم محرمی، برخیز عباس

کوتاه سروده
فدای اشک‌هایت

فدای اشک‌هایت خواهر تو

مرا کشته نگاه آخر تو

 

کمی آهسته‌تر تا جای مادر

بگیرم بوسه‌ای از حنجر تو

کوتاه سروده
سجده‌های آخر

قنوتت: روی دستت اصغرت را ...

رکوعت: خم شدی تا اکبرت را ...

 

نهادی صورتت را بر روی خاک

بمیرم سجده‌های آخرت را ...

کوتاه سروده
ملاقات خدا

نمی‌شد آن همه اندوه تسکین

مگر با «یا غیاث المستغیثین»

 

ربوده صبر او را اشتیاقِ

 ملاقات خدا با روی خونین

کوتاه سروده
الهی

به موج خون رها در قتلگاهی

به سوی آسمان داری نگاهی

 

نمی‌افتد ز لب‌هایت نوایِ

«الهی یا الهی یا الهی»

کوتاه سروده
بی سه ساله

با شیون و اشک و ناله بر می‌گردند

رفتند چو یاس و لاله بر می‌گردند

در قافله جای آفتابی خالی ست

افسوس که بی سه ساله بر می‌گردند

 

کوتاه سروده
ضریح ماه

آن خیمۀ بی عمود را برپا کرد

یادی ز لب سوختۀ سقا کرد

 

در علقمه رفته ست سکینه از هوش

انگار ضریح ماه را پیدا کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×