دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
رنگ و بوی زهرا

برای پر زدنت حجم آسمان کم بود

ولی به بال و پر خسته‌ات، توان کم بود

 

شتاب کردی و وا ماند بند نعلینت

چه قدر شوق شهادت! مگر زمان کم بود؟

عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

عمه جان عبداللّهت از قافله جا مانده است

 

نیمه جانی در تنم مانده عمو جان مال توست

من بلا گردانتم، تا در تنم نا مانده است

تا که نگویند عمو کاش پسر داشت...

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت

شعلۀ بال و پرش میل سفر داشت

 

آنکه در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بود انگار پدر داشت

خاک پای لشکر...

اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

و گر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم

 

به دامانت غبارآسا نشستم، بر نمی‌خیزم

و گر بفشانی‌ام، خیزم ولی گرد سرت گردم

درگه عفو

گناهی از تمام کوه‌ها سنگین تر آوردم

عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم

 

من آن حرم کز اول خویش را سدِ رهت کردم

تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم

پروانۀ عشق

پروانۀ عشقم من و شمع سحرم نیست

خواهم که زنم بال ولی بال و پرم نیست

 

از شدت شرمندگی از زینب و عباس

آن گونه شدم آب که دیگر اثرم نیست

زبان حال حضرت حر

یوسف زهرا! ز شما پُر شدم

تا که اسیر تو شدم حُر شدم

 

از دل دشمن به سویت پر زدم

آمدم و حلقه بر این در زدم

عقاب شکسته بال

درست مثل عقابی که تیر خورده پرش

چه پر شکسته می‌آید، چه آمده به سرش؟

 

شکسته‌تر ز پر و بال او دلش باشد

فرار می‌کند از عمر پوچ و بی ثمرش

به پیشگاه حضرت حر (ع)

ای حر تو دگر حرّ فداکار حسینی

آزاد شدی ز آن که گرفتار حسینی

 

نفروختی آخر شرف و عزّت خود را

اجر تو همین بس که خریدار حسینی

زهرای سه ساله

بابا گره ز کار دلم وا نمی‌کنی؟

با دیدنم تو یاد ز زهرا نمی‌کنی؟

 

داغ زوال روی تو شد زخم تازه‌ام

این زخم تازه را تو مداوا نمی‌کنی؟

کوکب بخت

عمه بیا که کوکب بختم بر آمده

تابیده صبح وصل و شب غم سر آمده

 

شام سیاه و کلبۀ ویران و بی چراغ

ما را چه میهمان عزیز از در آمده

طفل خانه به دوش

مرا که دانۀ اشک است، دانه لازم نیست

به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست

 

ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم

به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×