دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نگاه کن پدربزرگ

نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من که با تو حرف می‌زنند نگاه‌ها به جای من کنار رفت پرده‌ها، پدر بزرگ خیره شد حدود شصت سال بعد ... عراق، کربلای من:

کوتاه سروده
هفتاد و دو لاله

تا خیمه به خون زنند در یاری عشق

دادند صلای سرخِ بیداری عشق

 

در کرب وبلای عاشقان پرپر شد

هفتاد و دو لاله در هواداری عشق

به مولایم امام حسین (ع)
بر وسیع دل‌ها

تو!

روشن‌ترین ستارۀ دنباله داری

که بر مدار زمین نشست

سفر سرخ

سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت  

بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت

شعله زد زخم تو بر خیمۀ خورشید و غمت

نیزه‌ای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت

 

سقا

گفتند ماهی‌ها که آب آورده‌ای سقا نوشیدم و دیدم شراب آورده‌ای سقا پیچیده ابرو!  در افق عطر تو پیچیده گل کرده‌ای در خون، گلاب آورده‌ای سقا  

بر تو چه گذشت...

در یورش آن سپاه بر تو چه گذشت

بی یاور و بی پناه بر تو چه گذشت

 

لشگر همه سوی تو هجوم آوردند

در گودی قتلگاه بر تو چه گذشت

آسمان روشن

شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت

حدیث در به دری‌های من شنیدن داشت

 

ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر

که سرنوشت تو در خاک و خون شنیدن داشت

نجابت موزون

زنی نشسته به قتل برادرش به تماشا

ز خیمه‌گاه کبودش به برزخی ز تمنا

 

زنی که مونس درد و زنی که همدم داغ است

زنی به جذبۀ حیدر، زنی به جلوۀ زهرا

خورشیدهای توأمان

 تمام چشم­‌های تشنه حس کردند باران را

شبی که غنچه­‌ها دیدند بیداد زمستان را

 

من از اشک ترنج وُ تیغ­‌های سرخ می­‌ترسم

چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسف­‌های گلدان را

حضرت ام کلثوم (ع)

آن زینب او عزیز مردم شده است

این فاطمه­‌اش ملیکۀ قم شده است

 

افسوس که نام ام­ کلثوم فقط

مانند مزار مادرش گم شده است

مرثیۀ آب

از خواهش لب‌های او بی تاب شد آب

از شرم آن چشمان آبی، آب شد آب

 

وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدند

لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب

تقدیم به حضرت عباس (ع)
نماز عشق

چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است

 

گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش

پر ز خوناب بود، چشم من از آب تهی است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×