دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
میر کاروان

 

ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن

احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن

 

ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز

بر کشتگان بی‌کفنِ خود، نماز کن

 

دلیل گم‌شدگان

 

تا تو شدی کشته ما، بی‌‌سر و سامان شدیم

یک‌سره سر‌گشته‌ی کوه و بیابان شدیم

 

خیمه و خرگاه ما، رفت به باد فنا

به لجّه‌ی غم اسیر، دچار توفان شدیم

کاروان سالار

 

ز کویَت، ای برادر! با دو چشم خون‌فشان رفتم

ز باد رنج و غم با قامتی هم‌چون کمان رفتم

 

تو گر از خون خود، این سرزمین را گلستان کردی

ولی من هم‌چو بلبل با فغان زین گلستان رفتم

وعدۀ وصال

 

ورد زبان من که برادر برادر است

صد بار اگر اعاده کنم نا‌مکرّر است

 

آن جسم توست یا که بلای مجسّم است؟

وین جان من وَ یا غم و درد مصوّر است؟

صید به خون تپیده

 

ای آن‌ که کفت ز خون خضاب است! عریان تنت اندر آفتاب است

بَردار سر از تراب، ای جان! کاین دشت بلا، نه جای خواب است

 

ای رفته به نوک نی، سر تو! افتاده به خاک، پیکر تو

از چیست که جسم اطهر تو؟ بی‌غسل و کفن در آفتاب است

وعدۀ ما و تو

 

جلوه‌ی روی تو بود، طور مناجات ما

کعبه‌ی کوی تو بود، قبله‌ی حاجات ما

 

شربت دیدار تو، آب حیات همه

صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما

شعلۀ گردون

 

فاش ار فلک، بر آن تن بی‌سر گریستی

ز‌آن ‌روز تا به دامن محشر گریستی

 

ز اشک ستاره، دیده‌ی گردون تهی شدی

بر وی به قدرِ زخمِ تنش، گر گریستی

هوای زلف تو

 

زینب نمود سوی شهیدان، نظاره‌ای

وز دودِ آه، زد به عوالم، شراره‌ای

 

بر پیکرِ شریفِ برادر، خطاب کرد

کآخر دمی به خواهر بی‌کس، نظاره‌ای

دشت غم‌انگیز

 

سکینه گفت: پدر جان! سرت ز تن که بریده؟

به خاک و خون، تن صد چاک و بی‌سرت که کشیده؟

 

کدام ظالمی از راه کینه کرد یتیمم؟

که زیر بار غمت، قدّ دختر تو خمیده

 

پاییز برگ‌ریز

می‌وزد در کربلا، عطر حضور از قتلگاه

می‌کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه

 

برگ‌ریزان ا‌ست و پاییزان، در این توفان رنگ

کاروانی می‌کند گویا عبور از قتلگاه

 

عبور اسیران

 

افتاد چون عبور اسیران به قتلگاه

بر کشتگان بی‌کفن، افتاد‌شان نگاه

 

دیدند سروِ قامتِ شه‌زادگان، زمین

در خون تپیده پیکرِ عریانِ پادشاه

کرّوبیان، قدّوسیان

 

افتاد چون گذار اسیران به‌ قتلگاه

شد گریه تا به‌ ماهی و شد ناله تا به ماه

 

هم غرقه گشت، پیکر ما‌هی ز سیل اشک

هم تیره گشت، آینه‌ی مه ز دود آه

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×