دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
با چشم‌های غیرت سقّا

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم دارد عزای دیدن بابا هنوز هم

تا تاول دوبار‌ه‌ای از راه می‌رسد با گریه آه می‌کشد آن را هنوز هم

بال کبود

من گریه می‌کنم به سر از پیکری که نیست تو شکوه می‌کنی ز من از معجری که نیست جارو زدم به پای تو خاک خرابه را با چند تار گیسوی از خون تری که نیست  

کوچه‌های نامحرم

به دامنم ببرد رشک، آسمان بابا! به ماه تا که تو را می‌دهم نشان بابا! تو بعد نیزه و طشت و تنور و خورجین‌ها شدی به کودک ویرانه میهمان بابا!

 

بابا دلم پر است

چشم حسود کور، که بابای من رسید

‌ای دختر پلید گفتی یتیمی و پدرت را کسی ندید

دیدی به من رسید امروز باز حرمله شالی جدید داشت

بر گردنش گذاشت شاید دوباره جامه‌ای از دختری کشید

یا معجری درید  

سه ساله دختر که زدن نداره

زدن نداره

 دختری که رمق به تن نداره

راه می‌رم آروم

 این پا که نای دویدن نداره

بابای من تک است

پیچید اگر به دور تنت بوریا کسی صد دست شد سرت که رسد دست ناکسی

 

دست تو را به صوت حجازیت خوانده‌ام هرگز نبود جز پدرم خوش صدا کسی

قطره قطره شمعم آب شد

 

زلف تو در باد بود و زلف من بر باد رفت هر چه زیبایی خدای تو به مویم داد رفت

 

من سند آورده‌ام از زجر‌های زجر، حیف! باد با خود برده مو‌های مرا، اسناد رفت

 

گریۀ بدون صدا

 

آهش میان هلهله‌ها ناپدید شد

از گریۀ بدون صدا نا‌امید شد

 

دیگر بلند نام تو را می‌زند صدا

او نوحه خواند و خالق طرحی جدید شد

 

روضۀ با آب وتاب

دوباره روضۀ با آب وتاب می‌گیرم

من از مراثی‌ام آخر جواب می‌گیرم

 

سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید

عزا برای تو با آفتاب می‌گیرم

گلدسته‌های نیزه

قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود

پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود

 

با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر

از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود

 

تیر تماشا

به روى دامن من ‌امشب استراحت کن

چو من به خاک نشینى بیا و عادت کن

 

چقدر دور سر روى نیزه پر بزنم

بمان و مثل همیشه کمى محبت کن

شعلۀ عشق خانمان سوز است

زنده هستم به عشق دلداری

به ‌امید طلوع دیداری

 

گاه دنبال زندگی هستم

گاه دنبال چوبۀ داری

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×