دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
از کودکی دلداده‌ات بودم

باور ندارم شاعرت باشم ولی تو بر بیت‌های زخمی‌ام مرهم نباشی

باور ندارم غرق اشک و روضه باشم تو شاهد این اشک و این ماتم نباشی

شمس الشموس بی سر

همین که روز در آن دشت طرحی از شب ریخت

هزار کوه مصیبت به دوش زینب  ریخت

 

کنار نعش برادر شبیه نخل عزا

به گاه خم شدنش آبشاری از غم ریخت

گریۀ مشک

باز این دل این دل توفانی‌ام می‌برد تابی سر و سامانی‌ام

انتظاری تازه دارد چشم من می‌شکوفد خوشه‌های خشم من

کوتاه سروده
فدای اشک‌هایت

فدای اشک‌هایت خواهر تو

مرا کشته نگاه آخر تو

 

کمی آهسته‌تر تا جای مادر

بگیرم بوسه‌ای از حنجر تو

شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان

عاشقان مست نشستند بگویند از تو که غزل مرثیه‌ها گفته خداوند از تو

شاعری آمده با عشق تو آغاز کند واژه در واژه در این مرثیه پرواز کند

آن قدر ناله زدم از تهِ دل ای بابا

دیگر افتاده ز پا  فاطمۀ لشکر تو

 رو به قبله شده از دوری تو دختر تو

 

آن قدر ناله زدم از تهِ دل ای بابا

 تا شبی جانبِ ویرانه بیاید سر تو

 

 

حماسه

غروب بود، و افق حرف‌های گلگون داشت   ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت

غروب بود و غریبانه خیمه‌‏ها می‌‏سوخت   کرانه، چشم بدان حزن بیکران می‌‏دوخت  

مگر محشر آمده؟

 

باز این چه شورش است؟ مگر محشر آمده

خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

 

 آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

از آب‌ها آبرو برد

خورشید آن روز، آن جا، در آن شب ستان چه می‌کرد؟

آیینه در آن هیاهو در آن بیابان چه می‌کرد؟

 

آتش که شیطان محض است در خیمه‌ها چنگ انداخت

با دامنی شعله‌ور آه، بانوی باران چه می‌کرد؟

کوتاه سروده
مرا ببخش

من از اسارت آل امیه برگشتم 

و مانده‌ام که چگونه به تو بگویم که 

مرا ببخش، بدون رقیه برگشتم 

در درون شریانم زن طوفان­زادی است

از دم نیزه هزاران سر خونین طی شد

زیر هر حنجره یک خنجر خونین طی شد

 

در درون شریانم زن طوفان­زادی است

که صدش حادثۀ محشر خونین طی شد

دیدم که بوسه، بوسۀ مادر نمی‌شود

بی مشک آب گرچه لبت تر نمی‌شود

چیزی شبیه بادۀ کوثر نمی‌شود

 

بوسیدم از دو چشم به خون خفته‌ات ولی

دیدم که بوسه، بوسۀ مادر نمی‌شود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×