دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل‌های سرخ

نی، ناله کرد و باز ترنم، شروع شد

فصل هبوط آدم و گندم، شروع شد

دریای بی کران شهادت، که موج زد

توفان نوح بود و تلاطم شروع شد

گلوی برادر

ای داده ز دست، یاور خود را

وز دست نداده باور خود را

 

ای برده به ساحل یقین از موج

کشتیِّ به خون شناور خود را

گلاب حسرت!

مدینه! کاروانی سوی تو، با شیون آوردم

ره آوردم بود اشکی، که دامن دامن آوردم

 

مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

خطبه را زینب از تو چون آموخت...

صبح شور آفرین میلادت

لحظه‌ها چون فرشتگان شادند

 

چار تن بانوی بهشتی هم

گل فشاندند و دل ز کف دادند

مرثیه‌ای که ناسروده‌ ماند

من دیده جز به سوی برادر نداشتم

آیینه جز حسین برابر نداشتم

 

وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد

در خاطرم به جز غمِ «کوثر» نداشتم

 

شب و مهتاب

من ام بنینم که دلم تاب ندارد

از سوز جگر دیدۀ من خواب ندارد

 

در سینۀ من ترکش هفتاد و دو زخم است

تار دل من، حاجت مضراب ندارد

رنج اسارت

ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظه‌ای که دل ما غمین نبود

هر چند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

اگر بگذارند

عشق، سر در قدم ماست اگر بگذارند عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند 

ما و این کشتی طوفان ‏زدۀ موج بلا  ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند 

یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم

بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم 

دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×