دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
موم عسل

چون چشم نیزه قوّت جان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

 

می‌رفت تا که فاش پدر خوانمت، عمو!

سُم فرس رسید و دهان مرا گرفت

خمیازۀ قدم

گرفتم این که به صبح آفتاب برگردد

علی چگونه به چنگ رباب برگردد

 

حکایتی است که از شیرخوار ما سر زد

کسی سپید بیاید خضاب برگردد

پنهان چه از تو

بی‌مهر دوست این دل خرّم به ما نساخت

بی آفتاب، باغ دو عالم به ما نساخت

 

زین هم دمان که دور و برم چرخ می‌زنند

جز تیغ سر برهنۀ محرم به ما نساخت

مسافرت

باید برای خود بصری دست و پا کنم

بر دیدنت ره نظری دست و پا کنم

 

یک ذره بود و آن هم از آن حادثات ریخت

باید برای خود جگری دست و پا کنم

ساز مخالف

تو یک طرف هزار پری‌رو به یک طرف

سنگین شده است با تو ترازو به یک طرف

 

ای باغ حسن، سخت پریشان و درهمی

چشم تو هست یک طرف، ابرو به یک طرف

روسری

کم آمده است مرغ دلم آب و دانه‌اش

خال لبت کجاست که گیرم نشانه‌اش

 

دستت نرفت در کمرم آن قدر که شمر

پیچید دور گردن من تازیانه‌اش

عروس

لب آن‌چنان بده که چو کس را خبر شود

جان بر سر حسادتش از تن به در شود

 

جا داشت بایزید شود از دمت یزید

یا خیزران ز شهد لبت نی شکر شود

مغز استخوان

تا به کی شکوه کلیم الله از لن می‌کند

حق تعالی جلوه در قربانی من می‌کند

 

ره نخواهی رفت بعد از این به پیشم نرم نرم

بس که مغز استخوانت فکر آهن می‌کند

خورشید داغ

من غصه می‌خورم، پسرم چشم می‌خورد

با او نبی و فاطمه هم چشم می‌خورد

 

هر جا مکن گسیل ز حُسنت ملاحتی

آهو اگر رود ز حرم چشم می‌خورد

طالع

پسرم رفت و طالعم برگشت

خشک لب رفت و دیده‌ام تر گشت

 

نه که امروز مصطفی شده است

از قدیم این پسر پیمبر گشت

آینه‌دار

منّت کشیدن از تو چه کار مبارکی است

آشفته‌ات شدن چه وقار مبارکی است

 

باید که نار عشق تو خاکسترم کند

اصلاً کنار تو چه کنار مبارکی است

جای بوسه

پایی که من به روی تمنا گذاشتم

دست تملکی است به دریا گذاشتم

 

حتی خدا معاوضه با ملک من نکرد

دستی چو روی عالم بالا گذاشتم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×