یک عباس (ع) و دیگر هیچ...
سید محمد بنایی
سلام بر تو که چون امام زمانت بر تو مینگریست غم از دلش رخت بر میبست و امید بر او سایه میافکند.
باز هم امام زمانی تنهاست. باز هم پسری از پسران زهرا (س) یاری میطلبد.
سلام بر تو که چون امام زمانت بر تو مینگریست غم از دلش رخت بر میبست و امید بر او سایه میافکند.
باز هم امام زمانی تنهاست. باز هم پسری از پسران زهرا (س) یاری میطلبد.
خواه گنبد حرمش را با طلا تزیین کرده باشند؛ خواه نکرده باشند؛
رنگی سبز بر آن خورده باشد یا نخورده باشد؛
چه گنبدش خشتی باشد؛ چه اصلا گنبدی نداشته باشد؛
میخواهد میلیون میلیون زائر داشته باشد؛ میخواهد جز یک نفر کسی قبرش را نشناسد؛
حرمش بزرگترین حرمها باشد یا این که سایبانی هم بر آن نباشد؛
غریب، غریبانه به دنیا میآید؛ غریبانه زندگی میکند و غریبانه از این دنیا میرود؛
راستش را بخواهی، میترسم. یک حس عجیب مابِینِ ترس و خجالت.
هر طرف را نگاه میکنی نوشته اند هیئت عشاق الحسین (ع) ، هیئت خادمین الحسین (ع) ، هیئت دلدادگان حسین (ع)...
هر چهار راهی شده یک سقاخانه نذر اباالفضل العباس (ع).
هر عاشقی را سراغ بگیری دارد قلبش را سیاهپوش و آماده میکند.
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×