روایت عطش
سودابه مهیجی
دریا هیچ توقعی از رودها ونهرهای حقیر ندارد. دریا از نباریدن باران گلایه نمیکند و حتی در هر تشنگی جان فرسایی، لب فروبسته میماند. تشنگی را چگونه بر دریا مسلط کردند که دریا از هر کجای تاریخ، هر کجای کویر و صحرا سردرآورد، سخنی از تشنگی برلب نمیآورد و به زانو نمیافتد برای جرعههای سنگ دلی آب. دریا دلیل تمام آبهاست. هرچه آب هست دریا سلطان آنست؛ پس آبها حقیرتر از آن هستند که دریا را از نفس بیندازند.