یک شاخه گل
علی رضایی
مولا گوشهی اتاق نشسته بودند، کنیز از در وارد شد. چیزی در دست پنهان کرده بود که گویا شرم داشت از نشان دادن آن. جلو آمد و شاخه گلی را رو به روی امام حسین (ع) روی زمین گذاشت؛ اما رویش نشد که بگوید این شاخه گل از روی مهر و علاقهاش به اوست؛ ولی چه نیازی به گفتن بود وقتی که مولایش ناگفتهها را میشنید.