دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گره گشا

هر چند به تن دست ندارم، ای دست!

بر لطف خدا امیدوارم، ای دست!

 

گفتم که ز کارم تو گره بگشایی

افسوس! گره زدی به کارم، ای دست!

 

 

امید فرج

 

ای دست! شجاعتم ز نیروی تو بود

سقّایی من به زور و بازوی تو بود

 

چشم من و چشم زینب و چشم عدو

این هر سه به امّید فرج، سوی تو بود

شرمندگی

ای دست که چون عَلَم به صحرا زدمتت!

خوش باش که بر دامن مولا زدمت

 

زآن رو که لب سکینه دور از آب است

شرمنده از اینم که به دریا زدمت

 

وضوی خون

 

ای دست! تو را ز خون وضو خواهم داد

وز هر چه که هست شست‌وشو خواهم داد

 

چون پای نَهد عزیز زهرا به سرم

ای دست! تو را به دست او خواهم داد

 

لاله

 

ای دست که چون لاله به خون بنشستی!

من چشم ز جان، تو چشم از من بستی

 

بنگر که گرفته است دشمن راهم

در یاری عبّاس برآور دستی

فدایی

ای دست که تقدیم خدایت کردم!

در پای حسین، من فدایت کردم

 

تا زودتر از من برسی بر مقصود

از پیکر خویشتن جدایت کردم

 

 

دو دست

 

ای دست! به عهد خود ستادن زیباست

بر مقدم دوست، سر نهادن زیباست

 

یک دست چو بی‌صداست در یاری یار

کشته شدن و دو دست دادن زیباست

 

فرق شکسته

 

ای دست! ز عشق، زنده‌تر می‌گشتم

وقتی ز فرات، تشنه برمی‌گشتم

 

با فرق شکسته سرفرازی بودم

آن لحظه که مهمان پدر می‌گشتم

رنگ رخ دین

ای دست! که بر دست خدا جایت باد!

رنگ رخ دین ز خون رگ‌هایت باد!

 

با بوسه تو را گرفت زهرا از خاک

گل‌بوسه‌ی فاطمه گوارایت باد!

 

 

صحنۀ عاشقی

 

ای دست که با عَلَم، قلم گردیدی!

در صحنه‌ی عاشقی، عَلَم گردیدی

 

در علقمه تا نقش کنی نام حسین

خون تو مرکّب، تو قلم گردیدی

دامان وصال

ای دست که بر خصم شکست آوردی!

در دست هر آن چه بود و هست آوردی

 

تو زودتر از دیده و فرق عبّاس

دامان وصال را به دست آوردی

 

ساغر تیغ

 

ای دست که از تو آبرویم دادند!

بر لب، گل «اِن ْقَطَعتُمُویم» دادند

 

آبی که ز جام تو ننوشید لبم

از ساغر تیغ بر گلویم دادند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×