دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شوق دمادم

تو در اسرار عالم دست داری در این شوق دمادم دست داری

شگفتا عاشقی با تو چه کرده است که هم بی دستی و هم دست داری

 

دلتنگی

دو بیتی هم دو دست از دست داده ست دلم تنگ است یا باب الحوائج

.....................................

دست در دست

دل سقا و مولا، دست در دست کنار هم دو دریا، دست در دست

بدون دست، اما موج در موج بدون موج، اما دست در دست

 

دست و دل

دوتا دست و دل سقا یکی بود غم او با غم مولا یکی بود

یکی جان داشتند، اما دوتا بود دوتا دل داشتند اما یکی بود

 

دست برداشت

زمین و آسمان، دست از تو برداشت تمام کاروان دست از تو برداشت

عطش را برده‌اند از یاد، برگرد نگاه کودکان، دست از تو برداشت

 

خجالت

دل و دست من و یک علقمه چشم مگیر از من، عزیز فاطمه! چشم

مرا تا خیمه دیگر برمگردان خجالت می‌کشم از آن همه چشم

 

نخل باور

جدا افتاده دست از پیکر تو نشسته تیر در چشم تر تو

رها مانده ست مشک از شانه‌هایت ولی برپاست نخل باور تو

 

دستان چیده

تو و یک سینۀ تفتیده، سخت است تو و دستانی از تن چیده، سخت است

بخند این لحظۀ آخر، اگر چه تبسم با لب خشکیده سخت است

 

تو را دست خدا بسپارم...

علم را بر زمین بگذارم، اما... تو را دست خدا بسپارم، اما...

به چشمم تیر زد آن قوم، ای عشق! که دست از دیدنت بردارم، اما...

 

بی‌نهایت

تو رفتی، مانده غم تا بی‌نهایت نمی‌افتد علم تا بی‌نهایت

دلم می‌خواست ای ماه قبیله بتابی، دست کم تا بی‌نهایت

 

تبر

عطش آتش به جانم زد برادر شرر بر استخوانم زد برادر

نبودی، دست پاییزی‌ترین قوم تبر بر بازوانم زد برادر

 

دست‌هایت

مبادا غم دوباره پا بگیرد برای تو دل دریا بگیرد

چه خواهم کرد اگر از من سکینه سراغ دست‌هایت را بگیرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×