دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مهریه مدینه

پیش فرات این همه دریا چه می‌کند؟

این مشک روی شانه‌ی سقّا چه می‌کند؟

 

تنها به خاطر گل روی سکینه است

دریایی التماس به دریاچه می‌کند

 

اذان آب‌ها

به نام آب، به نام فرات نام شما

من آفریده شدم تا کنم سلام شما

 

نوشته‌اند به روی جبین ما دو نفر

شما غلام حسین و منم غلام شما

 

تمام شما

به نام آب، به نام فرات نام شما

من آفریده شدم تا کنم سلام شما

 

نوشته‌اند به روی جبین ما دو نفر

شما غلام حسین و منم غلام شما

 

خجل

جان فدای بدن بی‌کفنت عباسم

کی جدا کرده سرت را ز تنت عباسم

 

جانب علقمه افتاده روی خاک زمین

قطعه قطعه بدن یاسمنت عباسم

دریا دل

اینجا سر یک جرعه عجب غوغایی است

آنکس که به داد تشن­گان آید کیست؟

 

طفلان حرم که بی‌گمان می‌دانند

عباس علی، دلش کم از دریا نیست

قبلۀ ماهی‌ها

 

مّواج ترین خاطرۀ دریا شد

مَشک و علمش قبلۀ ماهی‌ها شد

 

می‌برد به دندان همۀ دنیا را

تاریخ، میان دست­‌هایش جا شد

جنون دفترها

خَم کرده غمت پشت صنوبرها را

آورده به لب، جان کبوترها را

 

از دست‌بریده‌ات غزل می‌ریزد

حالا چه کنم جنون دفترها را؟

مرگ برادر

 

چو شاخى را همى بُرّى به دو نیم

دل شاخ دگر مى‌‏لرزد از بیم

 

عجب نبْوَد گر از مرگ برادر

برادر را شود سینه پُر‌آذر

حضرت ابوالفضل

«پُر بُوَد اجسام هر لشکر ز شاه

زآن زنندى تیغ بر اعداى جاه»

 

«شه یکى جان است و لشکر پُر از او

شاه چون آب است و آن اجسـام، جو»

 

سقّای طفلان

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا برنمی‌خیزی؟

حسین آمد به بالینت، تو از جا برنمی‌خیزی؟

 

نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل

بُوَد وقت نماز عصر، آیا برنمی‌خیزی؟

 

معمّا

وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای

خوش به حال لب اصغر! که تو سقّا شده‌ای

 

آب از هیبت عبّاسی تو می‌لرزد

بی‌عصا آمده‌ای، حضرت موسی شده‌ای

 

 

سقّای تشنه

سقّای تشنه‌‌ای، همه عالم فدای تو!

بگْذار سیل اشک فشانم به پای تو

 

باران گریه‌های صمیمانه‌ی من است

تاوان تشنه ماندن اهل سرای تو

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×