دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
از دل زهرایی آقا خجالت می‌کشم

بی حیایی پیکر دین مرا فرسوده است

غفلت از صاحب زمان بر درد من افزوده است

 

از دل زهرایی آقا خجالت می‌کشم

آن قدر از معصیت کردن دلم آلوده است

اشک عزا

 

طرحى که دوش با دل دیوانه ریختیم

گل‌هاى اشک در ره جانانه ریختیم

 

تا بزم ما ز شمع رخش جلوه‌گر شود

 در رهگذار او پرِ پروانه ریختیم

 

خیمۀ محرّم

خیمه زد تا که محرّم به عزاى تو، حسین!

 در سر مرد و زن افتاد هواى تو، حسین!

 

باز با یاد لب تشنه‌ات، ای چشمه‌ی فیض!

 موج در دیده زند اشک براى تو، حسین!

 

خون‌بها

ای خون بهای خون تو ذات خدا! حسین!

من هر چه داشتم به بهای تو ریختم

 

عمر و جوانی‌ام همه طی شد به راه تو

دار و ندار خویش به پای تو ریختم

 

قطرات عیون

 

ای که به عشقت اسیر، خیل بنی آدمند!

سوختگان غمت، با غم دل خرّمند

 

هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت

با خبران غمت بی‌خبر از عالمند

تیغ شعاع

 

ای صبح! کز جگر، دم‌ سردی کشیده‌ای

در ماتم حسین، گریبان دریده‌ای

 

ای مهر! اگر تو نیز عزادار نیستی

تیغ شعاع از چه سرا‌پا کشیده‌ای؟

 

تابش سر

 

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته!

ماهی در آب و وحش به هامون گریسته

 

وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار

نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته!

 

خون دیده

ای در غمت، همین نه دو عالم گریسته!

چندین هزار عالم و آدم گریسته

 

عالم چگونه بر تو نگرید؟ کز این عزا

جدّ تو، مهتر همه عالم گریسته

 

پیک خمیده قامت

پیکی خمیده‌قامتم آید به دیده، ماه

چون قاصدی که با خبرِ بد رسد ز راه

 

با صد هزار قصّۀ جان‌کاه می‌رسد

پیداست بوده کوهی و از غم شده است، کاه

 

طاق نوحه

 

باز این عزای کیست؟ که خلق دو عالمش

هستند هم‌چو کعبه، سیه‌پوش در غمش

 

بی‌پرده بانگ شیون غم می‌رسد همی

از پرده‌ای که چشم مَلَک نیست، مَحرمش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×