دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ورود آل‌اللّه‏ به قتلگاه شهدا و خروج از کربلا

چون اسیران بلا از کربلا بستند بار

ناگهان افتادشان بر کشتگان دین، گذار

 

جسم پاک شاه را زینب، چو جان در بر کشید

پس زبان بگْشاد در شرح غم و بگْریست زار

 

بهار گلشن دین

چون شد بساط آل نبی در زمانه، طی

آمد بهار گلشن دین را، زمانِ دی

 

یثرب به باد رفت، به تعمیر مُلک شام

بطحا خراب شد، به تمنّای مُلک ری

 

پیکر شریف

 

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

خون گشت قلبِ لعل و دل سنگِ خاره هم

 

بر سر زدند از اَلَم زادۀ بتول

تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم

 

تازۀ کهن

کیست این کشته؟ که جان همه قربان تنش!

خاک صحرا، کفن و خون گلو، پیرهنش

 

مصحف فاطمه در قلزم خون افتاده

آیه‌آیه شده چون صفحۀ قرآن، بدنش

 

حوض کوثر

 

آه از دمی! که خصم بُرید از قفا، سرش

افکنْد روی خاک ز کین، جسم اطهرش

 

آمد برون ز قتلگه و گفت: ای گروه!

کردم جدا ز تن، سر پاک منورّش

زخم عتیق

 

راوی رسیده بود ز متن غبارها

وقتی که تاختند به تن‌ها، سوارها

 

راوی نوشت: دست و سر و پا؛ نوشت: خون

در ظهر تیغ‌ها و سنان‌ها و خارها

 

پردۀ شب

از زمین برچید دامن، آفتاب

                        شد درون پردۀ شب در حجاب

 

در سکوت شب چو نالۀ دردمند

                        بود آوای شب‌آویزی بلند

 

داغ عزیز

خواهم اکنون، ای گروه راستان!

                        گویم از شام غریبان، داستان

 

ز اهل بیت و خیمه‌های سوخته

                        نی در آن شمع و چراغ افروخته

 

غارت خرگاه

 

چون ز کار قتل شه پرداختند

                        سوی خرگاهش به غارت تاختند

 

حمله بردند از سر خیره‌سری

                        جُسته سبقت هر یکی بر دیگری،

پابوسی ماه

آسمان رفته به پابوسی ماهی که ندارد

خیره مانده­ است از امشب به پگاهی که ندارد

 

ماه، تابیده سرنیزه به هر ذره از عالم

می­­‌رود با سر بی‌­تن به گناهی که ندارد

 

دیروقت است؛ بگویید بتازند سواران

به تن خستۀ سردار و سپاهی که ندارد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×