دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وجه الله

 

شاهنشه دین، حسین آن وجه‌ اله

تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه

 

لب باز نمود و گفت با حال تباه:

لا حول و لا قوّه الّا بالله

 

گل آتش

به خولى بگفت آن زن پارسا:

که را باز از پا درآورده‌‏اى؟

 

که در این دل شب چو غارت‌گران

برایم زر و زیور آورده‌ای

 

نقش لادن

 

آه از آن دم! که سر از پیکر انسانی چند

شد جدا پیش رخ جمع پریشانی چند

 

آن چه از ظلم و ستم گشت به یک روز پدید

چشم آفاق ندیده است به دورانی چند

بی‌گلو هم

تشنۀ عشقیم، آری، تشنه هم سر می‌دهیم

آبرویی قدر خون خود، به خنجر می‌دهیم

 

لاله را بگْذار و بگْذر، لایق عشق تو نیست

ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر می‌دهیم

 

وقایع کوفه و خانه خولی ملعون

شب یکشنبه بود از ماه شعبان

شراره زد به دل، عشق شهیدان

 

فتادم باز یاد پادشاهی

که بهر اوست از مه تا به ماهی

 

 

حضرت خون خدا (ع)

 

یارب! مگر حسین[1] خلف مصطفی نبود؟

یا نور چشم حضرت خیرالنّسا نبود؟

 

روح القدس نبود مگر خادم درش؟

یا زیب‌بخش دوش شه انبیا نبود؟

دیر راهب نصرانی

       

از فروغ روی جانان شد منوّر خانه‌ام

وندر این کاشانه مهمان شمع و من پروانه‌ام

 

وه! چه مهمان؟ کز رخش دیرم شده وادیّ طور

وه! چه مهمان؟ کز سرش گردیده روشن، خانه‌ام

تنور خولی

   

مگر، ای عزیز مادر! که نموده میهمانت؟

که چنین به کنج مطبخ، شده منزل و مکانت

 

مگر این حدیث طور است که ظاهر از تنور است؟

که جهان منوّر آمد ز تجلّی عیانت

مصیبت خامس اصحاب کسا

        

حسین! ای جان فدا در راه حق! جان‏‌ها فدای تو!

عجب شوری به عالم کرده بر پا ماجرای تو

 

سری نبْوَد که در آن سر نباشد شور عشق تو

دلی نبْوَد که مایل نیست سوی کربلای تو

خطبۀ نور

 

هر طرف غوغای بزم شامیان

خیل خاموش غریبان در میان

 

آمده رأس حسین از کربلا

آفتاب افتاده در تشت طلا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×