دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ای کاش رو به خیمه بیایی تو

 

آتش کشید چشم تو صحرا را، روزی که شانه‌های زمین لرزید

باران دلش برای خودش می‌سوخت، وقتی‌که چشم‌های تو را می‌دید

 

می‌دید عاشقانه پریدن را، رگبار و تیرها و دویدن را

گفتی که سنگ‌ها همه تاریک‌اند، باید به عشق آینه‌ها جنگید

ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند هشتم: حضرت علی اکبر (ع)

گرما در اوج بود و هوا شعله می‌کشید

حتی نفس ز سینه به لب­‌ها نمی‌رسید

 

جوشن به بر چو آتش سوزنده داغ بود

گویی عرق ز گونۀ خورشید می‌چکید

 

تقدیم به حضرت علی‌اکبر «ع»
در آتش اشتیاق تو سوخته­‌اند

آشفته و تب‌دار و برافروخته‌­اند

در آتش اشتیاق تو سوخته­‌اند

 

امروز فرشته­‌ها به گنجینۀ عرش

از خون خروشان تو اندوخته‌­اند

دُبّ اکبر

ابری شد باز دیده­‌ای تر دارد

در سینه ستاره­‌های بی‌سر دارد

 

شب­‌های محرم آسمان آشفته­ است

انگار هزار، دُبّ اکبر دارد

این ضریح شش گوشه، حج پاکبازان است

چشمه چشمه می‌جوشد خون اطهرت اینجا  کور می‌کند شب را زخم خنجرت اینجا

چشمه چشمه می‌جوشد از دل زمین هر شب خون اصغرت آن جا،  خون اکبرت اینجا

اگر بگذارند

عشق، سر در قدم ماست اگر بگذارند عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند 

ما و این کشتی طوفان ‏زدۀ موج بلا  ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند 

آخرین لبخند

در دلش پاره که شد رشتۀ پیوند، آمد

به خداحافظی از چهرۀ دلبند آمد

 

پدر از دور چه می‌دید که آرام نداشت؟

چه خبر بود که از غم نفسش بند آمد؟

هوا گرفت ...

هوا گرفت؛ زمین و زمان مکدّر شد

و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد

 

و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش

در آسمانِ خداوند شد مقدّر، شد

شبیه رسول‌الله

باور نمی‌کنید

شبیه‌ترین فرد به پیامبر

علی‌اکبر را

کشته باشند

کسی چه می‌داند ...

شاید می‌خواستند

محمد را بکشند!

مغز استخوان

تا به کی شکوه کلیم الله از لن می‌کند

حق تعالی جلوه در قربانی من می‌کند

 

ره نخواهی رفت بعد از این به پیشم نرم نرم

بس که مغز استخوانت فکر آهن می‌کند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×