دسترسی سریع به موضوعات اشعار
یک کاسۀ طلایی و یک دست
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کُنج خیابان
ره میسپرد تشنه و خسته
شاعر قدم زنان و پریشان
رستخیز عام
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
شعر کتیبه دور سرم چرخ میزند
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
غروب فرشچیان
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد
ذهنش ز روضههای مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیهها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
بند اول از ترکیب بند محتشم کاشانی
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است