بوی ظهور می‌رسد از کوچه‌های ما نزدیکتر شده به اجابت دعا‌ی ما

دیگر دو بال آرزویمان شکسته است از انتظار پر شده حال و هوای ما

تشنه‌لب آمدم به‌سوی غمت

تا کمی حس کنم جهانت را

حس کنم می‌روی که برداری

بیرق سرخ باغبانت را

هر شب یتیم توست دل جمکرانی‌ام  جانم به لب رسیده بیا یار جانی‌ام

 از بادها نشانی‌تان را گرفته‌ام  عمری است عاجزانه پی آن نشانی‌ام

دیشب قلم در دست‌هایم بی قراری کرد

صحن ورق‌های سپیدم را بهاری کرد

دیشب که روح شعر از امید خالی بود

تا نامت آمد باز میل ماندگاری کرد

دفترم واژه به واژه چشمه‌ای از نور شد

تا که نامت در میان قلب آن منظور شد

نامتان آمد دل غمدیده‌ام مسرور شد

بزم شادیمان به امید وصالت جور شد

مرتضی و مصطفی از روی پاکت منجلی

ذکر دل امشب به عشقت یا محمد یا علی

در خواب‌های بی سر و سامانمان بمان ای آخرین ستارۀ اندوه ِ آسمان در کنج خلوت شب تشویش رخنه کن با ما سرود ِمی‌‌رسم از راه را بخوان تصویر تو بزرگترین باور من است مردی همیشه داشته لبخند بر لبان