دسترسی سریع به موضوعات اشعار
ناخدا
تا خدا در عالم امکان، خدایى میکند
کشتى دین را حسینش ناخدایى میکند
گویى از گردونۀ هستى به دور افتاده است
هر که از دربار او فکر جدایى میکند
پیش پایت سر خوبان دو عالم به سجود
ای که از طلعت تو شمس و قمر آشفته
شب پریشان شده، دامان سحر آشفته
جوهر از وسعت اوصافِ تو لب خشکیده
و به توصیف تو ارکان هنر آشفته
رحمه الواسعهای، عرش خدا مسند توست
به کران تو بلندای نظر آشفته
کوتاه سروده
خشکی لبش آب حیات است هنوز
داغش به دل خون فرات است هنوز
خشکی لبش آب حیات است هنوز
امروز جهان به عشق او پابرجاست
آن عشق که کشتی نجات است هنوز