دسترسی سریع به موضوعات اشعار
دل زخمی
از دل شب زدۀ مکه سحر میآید
عاقبت عمر شب شهر به سر میآید
بال جبریل روی خاک زمین فرش شده
دارد از عرش خداوند خبر میآید
روضه بخوان از آفتاب بین گودال
هرکس گرفته غیر تو مأوای دیگر
خیری ندیده از گداییهای دیگر
من روزیام را از تو بی منت گرفتم
منت فراوان است در هرجای دیگر
میخواهم از تو، تذکرۀ کربلا بده
در آسمان چشم تو رأفت گذاشتند
آثاری از طلوع محبت گذاشتند
با خلقت تو ای همۀ آبروی خلق
منّت سر اهالی خلقت گذاشتند
تو آمدی که ما همگی متحد شویم
نام تو را منادی وحدت گذاشتند
به روى گنبد خضرا کبوترى شدهام...
دوباره مطلع شعرم شده سلام شما
بلال طبع لطیفم شده غلام شما
دوباره رد شدهاى از کنار و گوشۀ شهر
دوباره گم شدهام بین ازدحام شما
به هرطرف که نسیم عبایتان بوزد
بلند مىشوم آقا به احترام شما
سفرۀ روایات
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دلی که پر زده تا آستان احسانت
که غرق نور اجابت کنی دقایق را