- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۳۲۷۱
- شماره مطلب: ۹۲۳۹
-
چاپ
دل زخمی
از دل شب زدۀ مکه سحر میآید
عاقبت عمر شب شهر به سر میآید
بال جبریل روی خاک زمین فرش شده
دارد از عرش خداوند خبر میآید
آسمان مات و زمین مات و زمان مبهوت است
مادری در بغلش، قرص قمر میآید
حضرت آمنه لبخند روی لبهایش
جای باباش چه خالی است، پسر میآید
او پسندیدۀ حق است و دلیل خلقت
پس به او نام محمد چقدر میآید
رد شد از کوچۀ معشوقۀ ما باد صبا
هر سحر بوی خدا بین گذر میآید
آمده عرش زند بوسه به خاک گذرش
سیزده نور دگر جلوه کند پشت سرش
امشب از مرتبه و نام و نشان باید گفت
رونمای کسی، از دادن جان باید گفت
همه جا عطر سلام و صلواتش پیچید
بر سر مأذنهها باز اذان باید گفت
از قدمهاش ببین کنگرهها میشکنند
امشب از لحظۀ تغییر زمان باید گفت
با رسولان خدای ازلی از شأن
مقتدای همه پیغامبران باید گفت
خشک دریاچه و آتشکده خاموش شده
امشب از معجزۀ یک جریان باید گفت
لرزه بر پیکرۀ لات و هبل افتاده
از به سر آمدن عمر خزان باید گفت
همه مهمان کرامات خداوند شدند
از کرم خانۀ پیغامبران باید گفت
لحظۀ آمدنش معجزهها شکل گرفت
بشری آمد و تندیس خدا شکل گرفت
آمدی تا که زمین عرصۀ محشر باشد
حال دیروز دل غمزده بهتر باشد
تو که هستی که خداوند تو هنگامۀ وحی
پیش تو خواست که جبریل کبوتر باشد
تا ببینی رخ خود، آیینهای لازم نیست
پیش چشمان تو کافی است که حیدر باشد
خطبهخوانی تو بر منبر عرش است، دگر
حاجتی نیست دگر بهر تو منبر باشد
به بزرگیت رسولان خدا معترفند
نیست در رتبه کسی با تو برابر باشد
حق نوشته است که یک نیمۀ تو با حیدر
دخترت فاطمه هم نیمۀ دیگر باشد
حق نوشته است که از بین مریدان رسول
هر که شد شیعۀ مولای نجف، سر باشد
شکرلله که همه هموطن سلمانیم
ما در اسلام، فقط پای علی میمانیم
ششمین حجت حق روی زمین پیدا شد
برهوت دل من با قدمش دریا شد
صادق آل پیمبر که به دنیا آمد
آسمان در شعف از مژدۀ اعطینا شد
سر خورشید به خاک قدمش افتاده
قصر گهوارۀ او قلب همه دنیا شد
برکتهای خدا را به زمین آورده
خاک بی جان به دم فاطمیاش احیا شد
پای درسش زده زانو به خدا روح الامین
گرههای همه با بردن نامش واشد
نام او جعفر و شد کنیه اباعبدالله
کنیهاش گفتم و دل، زخمی عاشورا شد
کنیهاش گفتم و دیدم سفر کرببلا
به نسیم نفس حیدریش امضا شد
شیعۀ جعفریام، سرخوش از این تقدیرم
حضرتش امر کند جان بدهم میمیرم
-
چشمۀ غم دنیا
سینهام چون تلاطم دریا
چشم من چشمۀ غم دنیا
دادهام این دل اسیرم را
دست بال و پر کبوترها
-
زخم برابر
لشکر کوفه به میدان دو برادر میدید
کربلا بار دگر عرصۀ محشر میدید
وقت تکبیر شد و گفت که ماشاءالله
پسر فاطمه رزم دو دلاور میدید
-
قاصدک سوخته
در دل زخمی خود درد نهانی دارم
دیدهام خون شده و اشک فشانی دارم
در همین شهر خودم فاتحهام را خواندم
بی کسم، در دل شب فاتحه خوانی دارم
دل زخمی
از دل شب زدۀ مکه سحر میآید
عاقبت عمر شب شهر به سر میآید
بال جبریل روی خاک زمین فرش شده
دارد از عرش خداوند خبر میآید
آسمان مات و زمین مات و زمان مبهوت است
مادری در بغلش، قرص قمر میآید
حضرت آمنه لبخند روی لبهایش
جای باباش چه خالی است، پسر میآید
او پسندیدۀ حق است و دلیل خلقت
پس به او نام محمد چقدر میآید
رد شد از کوچۀ معشوقۀ ما باد صبا
هر سحر بوی خدا بین گذر میآید
آمده عرش زند بوسه به خاک گذرش
سیزده نور دگر جلوه کند پشت سرش
امشب از مرتبه و نام و نشان باید گفت
رونمای کسی، از دادن جان باید گفت
همه جا عطر سلام و صلواتش پیچید
بر سر مأذنهها باز اذان باید گفت
از قدمهاش ببین کنگرهها میشکنند
امشب از لحظۀ تغییر زمان باید گفت
با رسولان خدای ازلی از شأن
مقتدای همه پیغامبران باید گفت
خشک دریاچه و آتشکده خاموش شده
امشب از معجزۀ یک جریان باید گفت
لرزه بر پیکرۀ لات و هبل افتاده
از به سر آمدن عمر خزان باید گفت
همه مهمان کرامات خداوند شدند
از کرم خانۀ پیغامبران باید گفت
لحظۀ آمدنش معجزهها شکل گرفت
بشری آمد و تندیس خدا شکل گرفت
آمدی تا که زمین عرصۀ محشر باشد
حال دیروز دل غمزده بهتر باشد
تو که هستی که خداوند تو هنگامۀ وحی
پیش تو خواست که جبریل کبوتر باشد
تا ببینی رخ خود، آیینهای لازم نیست
پیش چشمان تو کافی است که حیدر باشد
خطبهخوانی تو بر منبر عرش است، دگر
حاجتی نیست دگر بهر تو منبر باشد
به بزرگیت رسولان خدا معترفند
نیست در رتبه کسی با تو برابر باشد
حق نوشته است که یک نیمۀ تو با حیدر
دخترت فاطمه هم نیمۀ دیگر باشد
حق نوشته است که از بین مریدان رسول
هر که شد شیعۀ مولای نجف، سر باشد
شکرلله که همه هموطن سلمانیم
ما در اسلام، فقط پای علی میمانیم
ششمین حجت حق روی زمین پیدا شد
برهوت دل من با قدمش دریا شد
صادق آل پیمبر که به دنیا آمد
آسمان در شعف از مژدۀ اعطینا شد
سر خورشید به خاک قدمش افتاده
قصر گهوارۀ او قلب همه دنیا شد
برکتهای خدا را به زمین آورده
خاک بی جان به دم فاطمیاش احیا شد
پای درسش زده زانو به خدا روح الامین
گرههای همه با بردن نامش واشد
نام او جعفر و شد کنیه اباعبدالله
کنیهاش گفتم و دل، زخمی عاشورا شد
کنیهاش گفتم و دیدم سفر کرببلا
به نسیم نفس حیدریش امضا شد
شیعۀ جعفریام، سرخوش از این تقدیرم
حضرتش امر کند جان بدهم میمیرم