دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سینه‌سرخان

باز شط تفتید و آب آتش گرفت

روح باغ از اضطراب آتش گرفت

 

باز چشم ارغوان آلوده است

شهد گل با شوکران آلوده است

چشم خمار

در مدح تو باید که ببندیم دهان را

وقتی که بریدند ادیبانه زبان را

 

بازار سر زلف تو از بس‌که شلوغ است

انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را

سِرّ سَرِ بریده

چه بر نیزه

چه در طشت خونین ...

 

تمجید

هر شعر می‌گویم فقط یک مشت تمجید است

در صحت اشعار من بسیار تردید است

 

این بار می‌خواهم روایت واقعی باشد

در هالۀ ابهام، شاعر رو به تهدید است

 

کوتاه سروده
شعور خیزران

آن طشت که خون عشق را می‌نوشید

در فهم دلیل خون او می‌کوشید

آن روز شعور خیزران جالب بود

انگار لبان وحی را می‌نوشید

یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم

بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم 

دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدم

تحویل سال سوختگان از محرّم است

زلفت زپیچ و تاب فزونش طناب شد

یک حلقه ده که قلب گلوی من آب شد

 

یک قطره اشک بهر تو بحر طویل گشت

یک ذره از فضیلت تو صد کتاب شد

چهل روز غم و غربت و غارت

کاروان می‌رسد از راه‌، ولی آه

چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

دل سنگ شده آب، از این نالۀ جانکاه

زنی مویه کنان ، موی کنان

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×