گر سر ندهد حسین، با سَر چه کند؟

با خرمنِ لاله‌های پر پر چه کند؟

گیرم که به خیمه، مشکِ آبی هم بود

با دست بریدۀ برادر چه کند؟

تا خیمه به خون زنند در یاری عشق

دادند صلای سرخِ بیداری عشق

در کرب وبلای عاشقان پرپر شد

هفتاد و دو لاله در هواداری عشق

تو!

روشن‌ترین ستارۀ دنباله داری

که بر مدار زمین نشست

شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت

حدیث در به دری‌های من شنیدن داشت

ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر

که سرنوشت تو در خاک و خون شنیدن داشت

افتاده بین بستری آتش گرفته

با آتش غم حیدری آتش گرفته

بعد از علی دانست تنها چاه کوفه

راز قدیمی پری آتش گرفته

گذشته از همه و پشت شوهرش مانده

چه مادرانه به پای پیمبرش مانده

درست! سورۀ نسل خدیجه کوته بود

ولی ادامۀ آیات کوثرش مانده

نه، داستان خدیجه ادامه خواهد داشت

هنوز سوختن خانه و درش مانده

چه وداعی است، که باید به بلا دست دهد

می‌دود تیغ، که با خون خدا دست دهد

خیمه جان حوصله کن، تشنگی‌ات خواهد ریخت

به دل کودک اگر حال دعا دست دهد

در فرودست، مَهِ مشک به دستی انگار

رفته تا آب، به طفلان فرا دست دهد

مدح مولای ادب آغاز شد

باب عشق باغ رضوان باز شد

بوفضایل ساقی جان‌های مست

مهر او تکلیف بر هر آنچه هست

مثل یک سحر امشب سامرا چه غوغا شد

بین خانۀ نرگس آفتاب پیدا شد

تا که پلک زد چشمش گل به شوق او وا شد

یک نفس کشید و بعد، دم به دم مسیحا شد

از خیمه بیرون آمده پیغمبری دیگر  پیغمبری دیگر که دارد کافری دیگر جبرییل هم دیگر همان جبرییل سابق نیست در محضرش می‌آید اما با پری دیگر