گفت راوی که در سپاه یزید

دل بدتر ز خاره هم دیدم

غارت مال دیده بودم من

غارت گوشواره هم دیدم

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

خون گشت قلبِ لعل و دل سنگِ خاره هم

بر سر زدند از اَلَم زادۀ بتول

تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم

چون ز کار قتل شه پرداختند

                        سوی خرگاهش به غارت تاختند

حمله بردند از سر خیره‌سری

                        جُسته سبقت هر یکی بر دیگری،

در این سو، مویه و زاری بلندست

در آن سو، نوشخند و نیشخندست

تمام دشت پر شد از پلیدان

پلیدان؛ لُعبَتِ دست یزیدان

 بعد من کار تو خواهر سخت است دیدن داغ برادر سخت است

آخرین لحظه به هنگام وداع آه بوسیدن دختر سخت است

خواب دیدم که گل روی تو پر پر می‌گـشت و لبت بس‌که ترک داشت ز خون تر می‌گشت

خواب دیدم نفس  ِتـنگ کبوترها را  قفس دست شما را که پُر از پَـر می‌گشت

هجوم ناگهان و ... وای زینب

به سمت کاروان و ... وای زینب

تن آقا بدون غسل و دفن و

بدون سایبان و ... وای زینب

سرگشته بانوان وسط آتش خیام چون در میان آب، نقوش ستاره‌‏ها

اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏‌ها هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‏‌ها