دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هر شب ستاره...

ای یار دلنواز من، ای روح پیکرم  

بر خیز ای برادر با جان برابرم

یک اربعین گذشت ز هجرانت، ای حسین  

یک لحظه بی تو ماندن من نیست باورم

گل باغ ولایت

گل باغ ولایت را، که جان‌ها برخی نامش  

عجب دارم که جا دادند و ویرانۀ شامش

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را  

که پوشیده ست ‌ایزد جامۀ عصمت بر‌اندامش

یک بغل اندوه

به چشم مات زمین رنگ آسمانی داشت  

به شانه از تب شلاق شب نشانی داشت

بزرگ زادۀ کوچک، بزرگ می فهمید  

بیان به روی لبش صد جهان معانی داشت

زهرای کوچک

تویی آن دختر زیبای کوچک  

به دنبال پدر، با پای کوچک

به دشت کربلا با قلب خونین  

تو هستی لالۀ حمرای کوچک

شب شام و خرابه و...

شبی که شب، عداوت به سحر داشت  

سحر، فردایی از خون جگر داشت

شبی که عشق، در شام غریبان  

غمی از حجم غربت، بیشتر داشت

 

خرابۀ شام

رسید یار من از راه، راه باز کنید  

ستارگان همه بر ماه من نماز کنید

رواق منظر چشم من آشیانۀ اوست  

به سوی او همه دست دعا دراز کنید

 

خیمۀ آتش

سرش به نیزه، به گل‌های چیده می‌ماند

 به فجر از افق خون دمیده می‌ماند

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا  

به نخل سبز ز ماتم تکیده می‌ماند

باد خیلی بد است

باد خیلی بد است... می‌خواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد  

چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد

دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریه‌هایت را...  

باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد

 

سلام مکرّر

 

ایّام اربعین تو یا صبح محشر است؟

یا روزِ جان‌گدازِ وفاتِ پیمبر است؟

 

بیش از هزار سال گذشته است و اربعین

از اربعین اوّل تو، غم‌فزاتر است

 

تماشا کن

 

الا! ای مه! که در پیشت، ندارد ماه، زیبایی

به محفل آمدی با سر که سازی محفل آرایی؟

 

به استقبال تو گر نامدم، ای باب! معذورم

که دنبال سرت از بس دویدم، نبْوَدم پایی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×