مشخصات شعر

شب شام و خرابه و...

 

شبی که شب، عداوت به سحر داشت  

سحر، فردایی از خون جگر داشت


شبی که عشق، در شام غریبان  

غمی از حجم غربت، بیشتر داشت


شبی که طفل ‌ایمان، در به در بود  

مصیبت، سر ز خواب آشفته برداشت


شبی که شب، برای شب ستیزان  

ملال انگیز بود،‌ اما سحر داشت


شبی که جبرئیل عقل، زینب  

اسیران را به گرمی زیر پرداشت


همان شب شام بوی کوفه می‌داد  

ازین معنی، دل زینب خبر داشت

 
شب و شام و خرابه، غربت و غم  

و آن طفلی که سودای پدر داشت


نمی‌دانم چه خوابی دید آن شب  

که شد بیدار و چشمی پر گهر داشت


یکی از دشمنان دین، ز پنهان  

برون جست و، سری در طشت زر داشت


نهادش پیش روی و، رو به او گفت:  

نهال آرزویت‌ این ثمر داشت


رقیه آن سه سال طفل معصوم  

نمی‌دانم چه احوالی دگر داشت


سر پر خون بابا، پیش رو دید  

سری که بر جبین گرد سفر داشت


زد آنگه بوسه بر آن لب، که صد بار  

ز لعل جانفزایش بوسه برداشت


چه پیش‌ آمد نمی‌دانم خدا را  

که بی پروا نقاب از چهره برداشت


من از حالش چه بنویسم که آن شب  

هوای عالم دیگر به سر داشت


حدیث میهمانداران دژخیم  

در آن ویرانه هفتاد و دو سر داشت


قضا در بهت گنگ بی جوابی  

قدر شرم از حساب خیر و شر داشت


سوالی داشتم‌ اما جمالی
جوابی بی سر از خون جگر داشت

 

شب شام و خرابه و...

 

شبی که شب، عداوت به سحر داشت  

سحر، فردایی از خون جگر داشت


شبی که عشق، در شام غریبان  

غمی از حجم غربت، بیشتر داشت


شبی که طفل ‌ایمان، در به در بود  

مصیبت، سر ز خواب آشفته برداشت


شبی که شب، برای شب ستیزان  

ملال انگیز بود،‌ اما سحر داشت


شبی که جبرئیل عقل، زینب  

اسیران را به گرمی زیر پرداشت


همان شب شام بوی کوفه می‌داد  

ازین معنی، دل زینب خبر داشت

 
شب و شام و خرابه، غربت و غم  

و آن طفلی که سودای پدر داشت


نمی‌دانم چه خوابی دید آن شب  

که شد بیدار و چشمی پر گهر داشت


یکی از دشمنان دین، ز پنهان  

برون جست و، سری در طشت زر داشت


نهادش پیش روی و، رو به او گفت:  

نهال آرزویت‌ این ثمر داشت


رقیه آن سه سال طفل معصوم  

نمی‌دانم چه احوالی دگر داشت


سر پر خون بابا، پیش رو دید  

سری که بر جبین گرد سفر داشت


زد آنگه بوسه بر آن لب، که صد بار  

ز لعل جانفزایش بوسه برداشت


چه پیش‌ آمد نمی‌دانم خدا را  

که بی پروا نقاب از چهره برداشت


من از حالش چه بنویسم که آن شب  

هوای عالم دیگر به سر داشت


حدیث میهمانداران دژخیم  

در آن ویرانه هفتاد و دو سر داشت


قضا در بهت گنگ بی جوابی  

قدر شرم از حساب خیر و شر داشت


سوالی داشتم‌ اما جمالی
جوابی بی سر از خون جگر داشت

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×