دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
او گلی گم کرده دارد من پدر گم کرده‌ام

گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر

گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر

 

در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها

هر قدر از پشت سر از روبرویم بیشتر

محسن تو علی اصغر شد

نور زهرا شد و منور شد

شب قدر نبی مقدر شد

 

نه خدیجه به دامنش آورد

بلکه زهرا خدیجه‌آور شد

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را

آیینه‌دار قافلۀ بی‌قراری‌ام آیینه‌ام شکسته و گرد و غباری‌ام

 

بی‌چاره می‌کنم همۀ شهر شام را از ناله‌ها و گریۀ شب‌زنده‌داری‌ام

رقیه نامه

دخترم٬ دختر سۀ ساله من

در گلستان عمر٬ لالۀ من

 

ای که دائم کنار بابایی

همه شب غمگسار بابایی

پس حسین دگر به ذاتی تو

ای لسانت لسان پیغمبر

وی بیانت بیان پیغمبر

 

ای زمانت شبیه رستاخیز

در دهانت زبان پیغمبر

به مناسبت ولادت حضرت عباس (ع)
باب النّجات عالمین مولا اباالفضل

چه خوب شد، الطاف بالا بیشتر شد

باران گرفت و خشکی لب‌هام تر شد

 

دیشب حسین، امشب ابوفاضل و فردا

چه خوب این شب‌ها دل ما در به در شد

کاروان خورشید می‌پاشید

آسمان آهسته می‌بارید بغضی ساده را کاروان خورشید می‌پاشید عرض جاده را

صوت قرآن غریبی دشت را پر کرده بود بر فراز نیزه می‌بردند قرآن زاده را

بی بال و پر...

میل پریدن هست امّا بال و پر نه

هر آنچه می‌خواهی بگو اما بپر نه

 

حالا که بعد از چند روزی پیش مایی

دیگر به جان عمه‌ام حرف سفر نه

مونس من

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم آه کز ناقه بیـفتادم و تنها ماندم

همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ منِ وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

زهرای سه ساله

بابا گره ز کار دلم وا نمی‌کنی؟

با دیدنم تو یاد ز زهرا نمی‌کنی؟

 

داغ زوال روی تو شد زخم تازه‌ام

این زخم تازه را تو مداوا نمی‌کنی؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×