- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۵۰۷۹
- شماره مطلب: ۹۲۷۲
-
چاپ
مثل زینب، بلند گریه کنیم
باید امشب بلند گریه کنیم
مثل زینب، بلند گریه کنیم
که مرتب بلند گریه کنیم
سوخت از تب، بلندگریه کنیم
گریه کن؛ گریه گرچه تسکین است
غم غربت عجیب سنگین است
بر غریبی کریم، گریه کنید
پای دردی عظیم گریه کنید
یاد حالی وخیم گریه کنید
بشنوید از قدیم، گریه کنید
چشمها را پر آب تر بکنید
حال ما را خراب تر بکنید
زهر نوشید فاطمه، نالید
سبز پوشید فاطمه، نالید
هرچه کوشید فاطمه، نالید
خون که جوشید، فاطمه نالید
روی دامان مادرش افتاد
روی دست برادش افتاد
بی وفایی نوای او را برد
چنگی آمد، عبای او را برد
نیزهای ران پای او را برد
هق هق بی صدای او را برد
دست بر قلب مضطرش نزنید
پیش ما حرف همسرش نزنید
ظرف یک سو، آب هم یکسو
طشت و قلبی کباب هم یکسو
زینب و اضطراب هم یکسو
جعده یکسو، رباب هم یکسو
پیش قاسم مقابل پسرش
میچکد از محاسنش، جگرش
بعد مادر مغیره را میدید
هی مکرر مغیره را میدید
روی منبر مغیره را میدید
پیش آن در، مغیره را میدید
او که این روزها کنارش بود
زدن خانم، افتخارش بود
* * *
یادش افتاد، روی پا برخواست
از دهانش که ناسزا برخواست
دست نامرد بی هوا برخواست
آنچنان خورد که صدا برخواست
روضهام گیر سنگ دیوار است
همه تقصیر سنگ دیوار است
پسر ارشدش زمین افتاد
با تمام قدش زمین افتاد
بعد ضرب بدش زمین افتاد
چقدر بد زدش، زمین افتاد
خواست تا پا شود دوباره، نشد
بعد از آن، حرفِ گوشواره نشد
تاب دیگر قلم ندارد حیف
وای آقا حرم ندارد، حیف
نه حرم، سنگ هم ندارد حیف
خادمی محترم ندارد حریف
همگی زیر دین آقاییم
روضهخوان حسین آقاییم
از خودش کاست، از حسینش گفت
او خودش خواست، از حسینش گفت
تا که برخواست از حسینش گفت
یاد لبهاست، از حسین گفت
گفت روی لبت ترک بخورد
بعد تو خواهرم کتک بخورد
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
مثل زینب، بلند گریه کنیم
باید امشب بلند گریه کنیم
مثل زینب، بلند گریه کنیم
که مرتب بلند گریه کنیم
سوخت از تب، بلندگریه کنیم
گریه کن؛ گریه گرچه تسکین است
غم غربت عجیب سنگین است
بر غریبی کریم، گریه کنید
پای دردی عظیم گریه کنید
یاد حالی وخیم گریه کنید
بشنوید از قدیم، گریه کنید
چشمها را پر آب تر بکنید
حال ما را خراب تر بکنید
زهر نوشید فاطمه، نالید
سبز پوشید فاطمه، نالید
هرچه کوشید فاطمه، نالید
خون که جوشید، فاطمه نالید
روی دامان مادرش افتاد
روی دست برادش افتاد
بی وفایی نوای او را برد
چنگی آمد، عبای او را برد
نیزهای ران پای او را برد
هق هق بی صدای او را برد
دست بر قلب مضطرش نزنید
پیش ما حرف همسرش نزنید
ظرف یک سو، آب هم یکسو
طشت و قلبی کباب هم یکسو
زینب و اضطراب هم یکسو
جعده یکسو، رباب هم یکسو
پیش قاسم مقابل پسرش
میچکد از محاسنش، جگرش
بعد مادر مغیره را میدید
هی مکرر مغیره را میدید
روی منبر مغیره را میدید
پیش آن در، مغیره را میدید
او که این روزها کنارش بود
زدن خانم، افتخارش بود
* * *
یادش افتاد، روی پا برخواست
از دهانش که ناسزا برخواست
دست نامرد بی هوا برخواست
آنچنان خورد که صدا برخواست
روضهام گیر سنگ دیوار است
همه تقصیر سنگ دیوار است
پسر ارشدش زمین افتاد
با تمام قدش زمین افتاد
بعد ضرب بدش زمین افتاد
چقدر بد زدش، زمین افتاد
خواست تا پا شود دوباره، نشد
بعد از آن، حرفِ گوشواره نشد
تاب دیگر قلم ندارد حیف
وای آقا حرم ندارد، حیف
نه حرم، سنگ هم ندارد حیف
خادمی محترم ندارد حریف
همگی زیر دین آقاییم
روضهخوان حسین آقاییم
از خودش کاست، از حسینش گفت
او خودش خواست، از حسینش گفت
تا که برخواست از حسینش گفت
یاد لبهاست، از حسین گفت
گفت روی لبت ترک بخورد
بعد تو خواهرم کتک بخورد