- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۷/۱۷
- بازدید: ۲۷۶۵
- شماره مطلب: ۷۴۱
-
چاپ
هنوز در تبوتاب نبرد بود
به شوق وصل رها کرد خانه و وطنش را
سپس سپرد به شمشیرهای کین بدنش را
هنوز در تبوتاب نبرد بود و ملائک
برای فاطمه بردند بوی پیرهنش را
کسی که بوسه زده بر گلوی این تن بیسر
کجاست تا که ببیند عزیز بی کفنش را
کجاست راوی قول شباب اهل الجنّه
که باز تازه کند سوز سینۀ حسنش را
محرّم آمده با بوی سیب سرخ شهادت
که رو کند همۀ زخمهای روی تنش را
عزیز میشمرد خون خویش را دل عاشق
چنانکه شامۀ پروانه بوی سوختنش را
-
مرا طلای گنبد تو بیقرار میکند
بلیت ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
-
پارههای دل
قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت
جز این اگر که بود نشانی ز من نداشت
آنقدر مرد ساختمش تا در امتحان
یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت
-
محرّم آمده و بوی سیب تازه میآید
دوباره مادرم آورده است پیرهنم را
همانکه چند محرّم گریسته است تنم را
فضای کوچه پر از عطر سیب و نم نم باران
صدای نوحۀ مدّاح بود و شام غریبان
هنوز در تبوتاب نبرد بود
به شوق وصل رها کرد خانه و وطنش را
سپس سپرد به شمشیرهای کین بدنش را
هنوز در تبوتاب نبرد بود و ملائک
برای فاطمه بردند بوی پیرهنش را
کسی که بوسه زده بر گلوی این تن بیسر
کجاست تا که ببیند عزیز بی کفنش را
کجاست راوی قول شباب اهل الجنّه
که باز تازه کند سوز سینۀ حسنش را
محرّم آمده با بوی سیب سرخ شهادت
که رو کند همۀ زخمهای روی تنش را
عزیز میشمرد خون خویش را دل عاشق
چنانکه شامۀ پروانه بوی سوختنش را