مشخصات شعر

زینب و روضه‌های کوفه و شام

حال امروز چشم‌هایم باز

مثل ابر بهار، بارانی ست

یوسف امروز هم نیامده و

شهر در اضطراب کنعانی ست

 

مثل یک کودک زمین خورده

مثل یک پیرمرد نابینا

دست از آسمان طلب کردم

دست‌هایی که هست... اما نیست

 

شنبه تا پنجشنبه حس کردم

جمعه عطر بهار را دارد

جمعه از راه آمد اما باز

خبر از قصه‌ای زمستانی ست

 

صبح در های و هوی ندبه گذشت

ظهر، خورشید آمد... اما... نه

عصر هم دست شب رسید اما

شام، در انتظار فردا نیست

 

لحظه‌هایی که شوق می بارد

چه خوش است و چه زود می‌گذرد

عصر جمعه چقدر دلگیر است

عصر جمعه چقدر طولانی است

 

سرخ تر از غروب جمعه شده

گونه‌ای که رفیق باران است

حرفی از قالب غزل نزنید

حال من، حال مرثیه خوانی است

 

زینب و روضه‌های کوفه و شام

اهل بیت حسین و بزم شراب

ازدحام حرامیان هست و

غیرت چشم‌های سقا نیست

 

زینب و روضه‌های کوفه و شام

حال امروز چشم‌هایم باز

مثل ابر بهار، بارانی ست

یوسف امروز هم نیامده و

شهر در اضطراب کنعانی ست

 

مثل یک کودک زمین خورده

مثل یک پیرمرد نابینا

دست از آسمان طلب کردم

دست‌هایی که هست... اما نیست

 

شنبه تا پنجشنبه حس کردم

جمعه عطر بهار را دارد

جمعه از راه آمد اما باز

خبر از قصه‌ای زمستانی ست

 

صبح در های و هوی ندبه گذشت

ظهر، خورشید آمد... اما... نه

عصر هم دست شب رسید اما

شام، در انتظار فردا نیست

 

لحظه‌هایی که شوق می بارد

چه خوش است و چه زود می‌گذرد

عصر جمعه چقدر دلگیر است

عصر جمعه چقدر طولانی است

 

سرخ تر از غروب جمعه شده

گونه‌ای که رفیق باران است

حرفی از قالب غزل نزنید

حال من، حال مرثیه خوانی است

 

زینب و روضه‌های کوفه و شام

اهل بیت حسین و بزم شراب

ازدحام حرامیان هست و

غیرت چشم‌های سقا نیست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×