- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۶۰۸
- شماره مطلب: ۶۴۱۷
-
چاپ
تنهاییات، تنهاییات، تنهاییات، مرد!
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
در عکسها دیدم مزارت را و عمریست
شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است
از هر غریب و آشنا پرسیدم از تو
گفتند بیش از هرکسی مهماننواز است
مردی که زانو زد جمل با ضرب تیغش
میلرزد آن وقتی که هنگام نماز است
در باد، بیرقهای خونین محرم
در امتداد پرچمت در اهتزاز است
تنهاییات، تنهاییات، تنهاییات، مرد!
بیش از تمام دردهایت جانگداز است
-
حالت معراج
میوزد از ضبط صوت کودکیهای پری
هایهای سنج و طبل و روضههای «کوثری»
چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی
آتشی میزد به جانم نوحههای آذری
-
قحطی پروانه
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
-
قحطی پروانه
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
تنهاییات، تنهاییات، تنهاییات، مرد!
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
در عکسها دیدم مزارت را و عمریست
شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است
از هر غریب و آشنا پرسیدم از تو
گفتند بیش از هرکسی مهماننواز است
مردی که زانو زد جمل با ضرب تیغش
میلرزد آن وقتی که هنگام نماز است
در باد، بیرقهای خونین محرم
در امتداد پرچمت در اهتزاز است
تنهاییات، تنهاییات، تنهاییات، مرد!
بیش از تمام دردهایت جانگداز است