- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۸
- بازدید: ۱۱۴۴
- شماره مطلب: ۵۹۶۲
-
چاپ
غیرت سرخ هاشمی
آب؟ ... نه... اتهام تلخی بود که به دستان تو نمیآمد
تو که دریای بیکران بودی، تشنگان غریب صحرا را
آه! بعد از چقدرها تاریخ، من هنوز از خودم پشیمانم
که چرا سد رفتنت نشدم؟... که چرا چشمهای سقا را
پیش چشمان کوچکم افسوس، رو به جریان نهر، دور شدی
من ندیدم چه کرد حسرت آب، آن سوار بلند بالا را
بچه بودم، ولی سرم می شد که عمو مهربانتر از آب است
میشنیدم که شیهۀ اسبت، تلخ میکرد بغض بابا را
دختر بعد تو سه ساله نماند، اشکهایش یتیم و سی ساله
در پی دستهای سبز عمو، بوسه زد خاکهای دنیا را
غیرت سرخ هاشمی! ای کاش بچهها «العطش» نمیگفتند
آه! آب آنقَدَر نمیارزید که ببینیم داغ سقّا را
-
عریانی زمین
پیراهنی که سخت سیاه است و گریهدار
روزِ مرا کشانده به شبهای آزگار
پیراهنی که داغ تو را ارث برده است
از صفحههای تیره و تاریک روزگار
-
مردی از جنس همین پاییز
خوب دقت کن تماشا کن، این غروب ارغوانی را
خوب در خاطر نگه دار این، رستخیز ناگهانی را
بیش از اینهاصبر کن آری، تا که در یادت نگه داری
شرح درد خطبههایی که، بعدها باید بخوانی را:
غنچههای زخمِ پروانه... بالهای کنده از شانه ...
رد شلاق خزان روی، لالههای قد کمانی را...
غیرت سرخ هاشمی
آب؟ ... نه... اتهام تلخی بود که به دستان تو نمیآمد
تو که دریای بیکران بودی، تشنگان غریب صحرا را
آه! بعد از چقدرها تاریخ، من هنوز از خودم پشیمانم
که چرا سد رفتنت نشدم؟... که چرا چشمهای سقا را
پیش چشمان کوچکم افسوس، رو به جریان نهر، دور شدی
من ندیدم چه کرد حسرت آب، آن سوار بلند بالا را
بچه بودم، ولی سرم می شد که عمو مهربانتر از آب است
میشنیدم که شیهۀ اسبت، تلخ میکرد بغض بابا را
دختر بعد تو سه ساله نماند، اشکهایش یتیم و سی ساله
در پی دستهای سبز عمو، بوسه زد خاکهای دنیا را
غیرت سرخ هاشمی! ای کاش بچهها «العطش» نمیگفتند
آه! آب آنقَدَر نمیارزید که ببینیم داغ سقّا را