- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۴۵۴۱
- شماره مطلب: ۵۸۸۳
-
چاپ
دریای گلاب
آفتاب! ای آفتاب! ای آفتاب!
سر فرو بر در افق، دیگر متاب
ای زمین! ای آسمان! نابود شو
ای چراغ آفرینش! دود شو
مهر، دیروز از میان خون گذشت
ماه از این دریا، ندانم چون گذشت
دوش تا پایان عمر شب رسید
جان زینب، بارها بر لب رسید
بود دیشب با دلی افروخته
پاسدار خیمههای سوخته
شد چراغ خیمه و در جمع سوخت
تا طلوع صبح، مثل شمع سوخت
بارها روح از تنش، پرواز کرد
صبحِ خود را بیحسین، آغاز کرد
چشم گردون بر جفایش، خیرهتر
شب ز صبح و صبحش از شب، تیرهتر
خارها بود و گل یاسش نبود
خیل دشمن بود و عبّاسش نبود
باغ او، جز لالۀ پرپر نداشت
قاسم و عبداللَّه و جعفر نداشت
آفتابش، چاکچاک افتاده بود
ماه لیلا، روی خاک افتاده بود
کودکان از عمّه، دل بشْکستهتر
عمّه از آن نونهالان، خستهتر
طایران وحی را پر سوخته
لانههاشان هم، در آذر سوخته
این غزالان، داغدار و خستهاند
باز بر آزارشان، صف بستهاند
خیمه، بیعبّاس و دشمن در کمین
یا علی! تنهایی زینب ببین
آل عصمت لرزه بر اندامشان
منتظر تا چون شود، انجامشان
ناگهان برخاست از مقتل، خروش
داغداران را ندا آمد به گوش
کای عزیزان! اوّل رنج و بلاست
تازه این آغاز راه کربلاست
ای در این میدان، زبانها تیغتان!
شام و کوفه، سنگر تبلیغتان!
بعد من، دین را شما یاور شوید
در حرای خون، پیامآور شوید
بر بلا، آن عترت خیرالبشر
هر یکی از دیگری، آمادهتر
سینه بگْشودند بر تیر بلا
کوچ کردند از زمین کربلا
گام اوّل تا قدم برداشتند
رو به سوی قتلگه بگْذاشتند
دیده بر آن جسم خونین دوختند
سوختند و سوختند و سوختند
باغبان چون باغ گل از تیرها
لالههایش، طعمۀ شمشیرها
بلبلان را نوحه و آه و فغان
در عزای لالهها و باغبان
هر دلی، صد کربلا هنگامه داشت
هر لبی، نوعی زیارتنامه داشت
چشمها بر جسم ثارالله بود
حنجر خونین، زیارتگاه بود
طایرانِ سوخته، پر میزدند
بوسه بر آن جسم بیسر میزدند
جسم بیسر، نه؛ گلی ناخورده آب
بوستان را کرده دریای گلاب
بارها و بارها و بارها
دیده آسیب از هجوم خارها
بس که بودی کثرت زخمش به تن
دخترش میگفت: «هذا نَعشُ مَن؟»
زینب آمد سنگها را زد کنار
باغ گل را کرد پیدا، زیر خار
باغ گل، نه؛ صفحهای ز آیات نور
نقطهنقطه گشته از سمّ ستور
هر کلامش را عیان، تفسیرها
از دم شمشیرها و تیرها
آیهها از خطّ خون، گلرنگ بود
سطرسطرش را نشان سنگ بود
دید زینب، آن صحیفه دیدنی است
آیههایش یکبهیک بوسیدنی است
خواست بوسد، جای بوسیدن نداشت
لعل لب، بر حنجر خونین گذاشت
وه! چه زیبا بود! در آن سرزمین
بلبل و گل را وداع آخرین
گفت بلبل با گل خود، رازها
وز گلوی گل، شنید آوازها
بلبل اینجا، مُهر خون زد بر دهن
حال، گل میگفت با بلبل سخن:
کای شکسته بال و پر بلبل! بیا
ای ز دستت رفته باغ گل! بیا
گر چه میدانم، عزادار گلی
بعد من، هم باغبان، هم بلبلی
تو امیرالمؤمنین را دختری
بلکه بر کلّ مصائب، مادری
صبر کن، گر خصم از من سر برید
حق تو را بر همچو روزی آفرید
تو که خود داغ پیمبر دیدهای
بازوی مجروح مادر دیدهای
خواهرم! تو پیشتر از داغ من
دیدهای داغ علی، داغ حسن
مظهر صبر الهی، زینبم!
تازه در آغاز راهی، زینبم!
کربلا و کوفه و شام بلا
گردد از صبر تو، یکسر کربلا
خطبههایت را در آن جوش و خروش
من سر نی میدهم در کوفه، گوش
تو به شهر شام، محشر میکنی
کوفه را از شب، سیهتر میکنی
تو چهل منزل کنی با من سفر
از کنار قتلگه تا تشت زر
بود بلبل، محو و مات آن صدا
تا که شد با کعب نی از گل، جدا
آن گرامیشیردختِ شیرِ حق
کرد در دریای خون، تفسیرِ حق
رو به قبله بر سر زانو نشست
زیر آن قرآن خونین، بُرد دست
از یم خون تا خدا، پرواز کرد
شکر گفت و عقده از دل، باز کرد
با خدا گردید سرگرم سخن
کای خداوند کریم ذوالمنن!
منّتی بگْذار بر آل رسول
کن ز ما، قربانی ما را قبول
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
دریای گلاب
آفتاب! ای آفتاب! ای آفتاب!
سر فرو بر در افق، دیگر متاب
ای زمین! ای آسمان! نابود شو
ای چراغ آفرینش! دود شو
مهر، دیروز از میان خون گذشت
ماه از این دریا، ندانم چون گذشت
دوش تا پایان عمر شب رسید
جان زینب، بارها بر لب رسید
بود دیشب با دلی افروخته
پاسدار خیمههای سوخته
شد چراغ خیمه و در جمع سوخت
تا طلوع صبح، مثل شمع سوخت
بارها روح از تنش، پرواز کرد
صبحِ خود را بیحسین، آغاز کرد
چشم گردون بر جفایش، خیرهتر
شب ز صبح و صبحش از شب، تیرهتر
خارها بود و گل یاسش نبود
خیل دشمن بود و عبّاسش نبود
باغ او، جز لالۀ پرپر نداشت
قاسم و عبداللَّه و جعفر نداشت
آفتابش، چاکچاک افتاده بود
ماه لیلا، روی خاک افتاده بود
کودکان از عمّه، دل بشْکستهتر
عمّه از آن نونهالان، خستهتر
طایران وحی را پر سوخته
لانههاشان هم، در آذر سوخته
این غزالان، داغدار و خستهاند
باز بر آزارشان، صف بستهاند
خیمه، بیعبّاس و دشمن در کمین
یا علی! تنهایی زینب ببین
آل عصمت لرزه بر اندامشان
منتظر تا چون شود، انجامشان
ناگهان برخاست از مقتل، خروش
داغداران را ندا آمد به گوش
کای عزیزان! اوّل رنج و بلاست
تازه این آغاز راه کربلاست
ای در این میدان، زبانها تیغتان!
شام و کوفه، سنگر تبلیغتان!
بعد من، دین را شما یاور شوید
در حرای خون، پیامآور شوید
بر بلا، آن عترت خیرالبشر
هر یکی از دیگری، آمادهتر
سینه بگْشودند بر تیر بلا
کوچ کردند از زمین کربلا
گام اوّل تا قدم برداشتند
رو به سوی قتلگه بگْذاشتند
دیده بر آن جسم خونین دوختند
سوختند و سوختند و سوختند
باغبان چون باغ گل از تیرها
لالههایش، طعمۀ شمشیرها
بلبلان را نوحه و آه و فغان
در عزای لالهها و باغبان
هر دلی، صد کربلا هنگامه داشت
هر لبی، نوعی زیارتنامه داشت
چشمها بر جسم ثارالله بود
حنجر خونین، زیارتگاه بود
طایرانِ سوخته، پر میزدند
بوسه بر آن جسم بیسر میزدند
جسم بیسر، نه؛ گلی ناخورده آب
بوستان را کرده دریای گلاب
بارها و بارها و بارها
دیده آسیب از هجوم خارها
بس که بودی کثرت زخمش به تن
دخترش میگفت: «هذا نَعشُ مَن؟»
زینب آمد سنگها را زد کنار
باغ گل را کرد پیدا، زیر خار
باغ گل، نه؛ صفحهای ز آیات نور
نقطهنقطه گشته از سمّ ستور
هر کلامش را عیان، تفسیرها
از دم شمشیرها و تیرها
آیهها از خطّ خون، گلرنگ بود
سطرسطرش را نشان سنگ بود
دید زینب، آن صحیفه دیدنی است
آیههایش یکبهیک بوسیدنی است
خواست بوسد، جای بوسیدن نداشت
لعل لب، بر حنجر خونین گذاشت
وه! چه زیبا بود! در آن سرزمین
بلبل و گل را وداع آخرین
گفت بلبل با گل خود، رازها
وز گلوی گل، شنید آوازها
بلبل اینجا، مُهر خون زد بر دهن
حال، گل میگفت با بلبل سخن:
کای شکسته بال و پر بلبل! بیا
ای ز دستت رفته باغ گل! بیا
گر چه میدانم، عزادار گلی
بعد من، هم باغبان، هم بلبلی
تو امیرالمؤمنین را دختری
بلکه بر کلّ مصائب، مادری
صبر کن، گر خصم از من سر برید
حق تو را بر همچو روزی آفرید
تو که خود داغ پیمبر دیدهای
بازوی مجروح مادر دیدهای
خواهرم! تو پیشتر از داغ من
دیدهای داغ علی، داغ حسن
مظهر صبر الهی، زینبم!
تازه در آغاز راهی، زینبم!
کربلا و کوفه و شام بلا
گردد از صبر تو، یکسر کربلا
خطبههایت را در آن جوش و خروش
من سر نی میدهم در کوفه، گوش
تو به شهر شام، محشر میکنی
کوفه را از شب، سیهتر میکنی
تو چهل منزل کنی با من سفر
از کنار قتلگه تا تشت زر
بود بلبل، محو و مات آن صدا
تا که شد با کعب نی از گل، جدا
آن گرامیشیردختِ شیرِ حق
کرد در دریای خون، تفسیرِ حق
رو به قبله بر سر زانو نشست
زیر آن قرآن خونین، بُرد دست
از یم خون تا خدا، پرواز کرد
شکر گفت و عقده از دل، باز کرد
با خدا گردید سرگرم سخن
کای خداوند کریم ذوالمنن!
منّتی بگْذار بر آل رسول
کن ز ما، قربانی ما را قبول