- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۱۵۲
- شماره مطلب: ۵۸۶۷
-
چاپ
راز دل
زینب! ای شیرازۀ امّالکتاب
ای به کام تو، زبان بوتراب
ای بیانت، سربهسر توفان خشم
نوح میدوزد به توفان تو چشم
در کلامت، هیبت شیر خدا
در زبانت، ذوالفقار مرتضی
خطبههایت کرد، ای اُختُالولی
راستی را، کار شمشیر علی
جان ز تنها بردهای از اُسْکُتوا
ای تو روح آیۀ لاتَقْنَطوا
چون شنید، آوای خشمت را جرس
شد تهی از خویش و افتاد از نفس
بازگو، ای جان شیرین علی
داستان درد دیرین علی
از همان نخلی که از پای اوفتاد
خون پاکش، نخل دین را آب داد
راز دل را با زبان آه گفت
دردهایش را به گوش چاه گفت
بازگو با ما ز درد فاطمه
ز اشک گرم و آه سرد فاطمه
بازگو کن، قصّهی مسمار را
ماجرای آن در و دیوار را
بازگو آن شب علی چون میگریست
در فراق فاطمه، خون میگریست
از بهار و از خزان او بگو
از مزار بینشان او بگو
گو به ما از مجتبی، ابن علی
دردهای آن ولیّ بن ولی
از همان تشتی که پُرخون شد از او
دامن افلاک، گلگون شد از او
بازگو از کربلای دردها
قصّۀ نامردها و مردها
بازگو از باغهای سوخته
نخلهای سربهسر افروخته
بازگو از کام خشک مشکها
گریهها و نالهها و اشکها
از فرات و بیقراریهای آب
رودرود و اشکباریهای آب
بازگو از مجلس شوم یزید
وآن تلاوتهای قرآن مجید
بازگو از آن سر پُر خاک و خون
لالهرنگ و لالهفام و لالهگون
ماجرای آن گل خونیندهان
وآن لب پُرخون ز چوب خیزران
با دل تنگ تو، این غمها چه کرد؟
دردها و داغ ماتمها چه کرد؟
فاطمه! گر تو علی را همسری
و ز شرافت مصطفی را مادری
کار زینب هم گذشت از خواهری
کرد در حقّ برادر، مادری
چون تو در دامان که دختر پرورد؟
کی صدف این گونه گوهر پرورد؟
-
دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
-
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاندحل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
-
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
-
رجعت سرخ
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزهها
راز دل
زینب! ای شیرازۀ امّالکتاب
ای به کام تو، زبان بوتراب
ای بیانت، سربهسر توفان خشم
نوح میدوزد به توفان تو چشم
در کلامت، هیبت شیر خدا
در زبانت، ذوالفقار مرتضی
خطبههایت کرد، ای اُختُالولی
راستی را، کار شمشیر علی
جان ز تنها بردهای از اُسْکُتوا
ای تو روح آیۀ لاتَقْنَطوا
چون شنید، آوای خشمت را جرس
شد تهی از خویش و افتاد از نفس
بازگو، ای جان شیرین علی
داستان درد دیرین علی
از همان نخلی که از پای اوفتاد
خون پاکش، نخل دین را آب داد
راز دل را با زبان آه گفت
دردهایش را به گوش چاه گفت
بازگو با ما ز درد فاطمه
ز اشک گرم و آه سرد فاطمه
بازگو کن، قصّهی مسمار را
ماجرای آن در و دیوار را
بازگو آن شب علی چون میگریست
در فراق فاطمه، خون میگریست
از بهار و از خزان او بگو
از مزار بینشان او بگو
گو به ما از مجتبی، ابن علی
دردهای آن ولیّ بن ولی
از همان تشتی که پُرخون شد از او
دامن افلاک، گلگون شد از او
بازگو از کربلای دردها
قصّۀ نامردها و مردها
بازگو از باغهای سوخته
نخلهای سربهسر افروخته
بازگو از کام خشک مشکها
گریهها و نالهها و اشکها
از فرات و بیقراریهای آب
رودرود و اشکباریهای آب
بازگو از مجلس شوم یزید
وآن تلاوتهای قرآن مجید
بازگو از آن سر پُر خاک و خون
لالهرنگ و لالهفام و لالهگون
ماجرای آن گل خونیندهان
وآن لب پُرخون ز چوب خیزران
با دل تنگ تو، این غمها چه کرد؟
دردها و داغ ماتمها چه کرد؟
فاطمه! گر تو علی را همسری
و ز شرافت مصطفی را مادری
کار زینب هم گذشت از خواهری
کرد در حقّ برادر، مادری
چون تو در دامان که دختر پرورد؟
کی صدف این گونه گوهر پرورد؟
کار زینب هم گذشت از خواهری کرد در حق برادر، مادری....