- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۰۲۰
- شماره مطلب: ۵۷۱۸
-
چاپ
بسمله
کودک ناخوردهشیر حقپرست
چون سپند از مجمر گهواره جَست
گفت: بابا! غم مخور، یارت منم
باعث گرمیّ بازارت منم
گر به صورت، خسروا! من اصغرم
خود تو میدانی به سیرت، اکبرم
گر به ظاهر، هدیهای ناقابلم
بر وصال دوست، بابا! مایلم
ای «خلیلالله» را نور بصر!
ذبح اسماعیل از خاطر مبر
مادرش چون اضطراب طفل دید
کودک خود را چو جان در بر کشید
زین مصیبت نالهی «واغربتا»
از حرم بر گوش شه شد آشنا
آسمان صبر و کوه اقتدار
شد روان، سوی حرم، دلبیقرار
دید آنجا محشر کبراستی
هر طرف، افغان جانفرساستی
خواهرش گفت: ای طبیب هرچه درد!
اصغرت، ما را چنین بیتاب کرد
یا که بنْشان التهابش از شرر
یا که بِستان و سوی میدان ببر
شه گرفت از دست خواهر، طفل خویش
شد روان نزد سپاه کفرکیش
گفت کای قوم! این علیّ اصغر است
حجّت کبرای روز محشر است
کودک معصوم و طفل بیپناه
هست در هر کیش و مذهب، بیگناه
این گل از سوز عطش، پژمرده است
چهرهی معصوم او، افسرده است
رحمتی بر جسم بیتابش کنید
از منش گیرید و سیرابش کنید
ناگهان پرّانخدنگی تیزپر
پرزنان اندر هوا شد جلوهگر
بهر صید خویشتن هر سو پرید
تا به حلق نازک اصغر رسید
گوش تا گوش علی را چاک زد
بل به قلب سیّد لولاک زد
شه از این قربانی نادیدهکام
کرد طومار شهادت را تمام
شد جدا با نوک تیر حرمله
از «کلامالله» ناطق، بسمله
کاش! آن دم آسمان نیلگون
میشدی بر فرق عالم، واژگون
لب ببند اکنون، «عظامی»! زین سخن
نیشتر بر قلب پیغمبر مزن
بسمله
کودک ناخوردهشیر حقپرست
چون سپند از مجمر گهواره جَست
گفت: بابا! غم مخور، یارت منم
باعث گرمیّ بازارت منم
گر به صورت، خسروا! من اصغرم
خود تو میدانی به سیرت، اکبرم
گر به ظاهر، هدیهای ناقابلم
بر وصال دوست، بابا! مایلم
ای «خلیلالله» را نور بصر!
ذبح اسماعیل از خاطر مبر
مادرش چون اضطراب طفل دید
کودک خود را چو جان در بر کشید
زین مصیبت نالهی «واغربتا»
از حرم بر گوش شه شد آشنا
آسمان صبر و کوه اقتدار
شد روان، سوی حرم، دلبیقرار
دید آنجا محشر کبراستی
هر طرف، افغان جانفرساستی
خواهرش گفت: ای طبیب هرچه درد!
اصغرت، ما را چنین بیتاب کرد
یا که بنْشان التهابش از شرر
یا که بِستان و سوی میدان ببر
شه گرفت از دست خواهر، طفل خویش
شد روان نزد سپاه کفرکیش
گفت کای قوم! این علیّ اصغر است
حجّت کبرای روز محشر است
کودک معصوم و طفل بیپناه
هست در هر کیش و مذهب، بیگناه
این گل از سوز عطش، پژمرده است
چهرهی معصوم او، افسرده است
رحمتی بر جسم بیتابش کنید
از منش گیرید و سیرابش کنید
ناگهان پرّانخدنگی تیزپر
پرزنان اندر هوا شد جلوهگر
بهر صید خویشتن هر سو پرید
تا به حلق نازک اصغر رسید
گوش تا گوش علی را چاک زد
بل به قلب سیّد لولاک زد
شه از این قربانی نادیدهکام
کرد طومار شهادت را تمام
شد جدا با نوک تیر حرمله
از «کلامالله» ناطق، بسمله
کاش! آن دم آسمان نیلگون
میشدی بر فرق عالم، واژگون
لب ببند اکنون، «عظامی»! زین سخن
نیشتر بر قلب پیغمبر مزن