- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۵۶۹
- شماره مطلب: ۵۷۱۴
-
چاپ
عشق بیپروا
خوش بخواب، ای عاشق جانباز من!
خوش بخواب، ای آخرین سرباز من!
روی دستم، وه! چه زیبا خفتهای!
غنچهی نازم! عجب بشْکفتهای!
لالهی پُرداغ این صحرا تویی
نور چشم مادرم زهرا تویی
ای غزالان ختن، مدهوش تو!
قصّهها دارد لب خاموش تو
بیخبر از درد بابا خفتهای
راز دل را با تبسّم گفتهای
جان بابا! دیدهات را باز کن
رمز و راز عاشقی، آغاز کن
با تو دنیایی سخن، دارم هنوز
مانده اندر سینه، اسرارم هنوز
گوش جان، بسْپار بر آواز دل
تا که گویم با تو اکنون، راز دل
اصغرم! حالا تو اصغر نیستی
گوش کن تا آن که گویم کیستی
در مقام عشق، غوغا کردهای
قطرهایّ و کار دریا کردهای
لحظهای چشمان خود را باز کن
با گل لبخند، کشف راز کن
خوش بخواب اینجا دیار آشناست
تربت پاکش، حریم کبریاست
هر وجب، از خاک این دشت بلا
دارد اندر دل، هزاران ماجرا
میروی آنجا که خلوتگاه اوست
یار، آنجا با تو گرم گفتوگوست
آفرین بر همّت والای تو!
مرحبا بر عشق بیپروای تو!
عشق بیپروا
خوش بخواب، ای عاشق جانباز من!
خوش بخواب، ای آخرین سرباز من!
روی دستم، وه! چه زیبا خفتهای!
غنچهی نازم! عجب بشْکفتهای!
لالهی پُرداغ این صحرا تویی
نور چشم مادرم زهرا تویی
ای غزالان ختن، مدهوش تو!
قصّهها دارد لب خاموش تو
بیخبر از درد بابا خفتهای
راز دل را با تبسّم گفتهای
جان بابا! دیدهات را باز کن
رمز و راز عاشقی، آغاز کن
با تو دنیایی سخن، دارم هنوز
مانده اندر سینه، اسرارم هنوز
گوش جان، بسْپار بر آواز دل
تا که گویم با تو اکنون، راز دل
اصغرم! حالا تو اصغر نیستی
گوش کن تا آن که گویم کیستی
در مقام عشق، غوغا کردهای
قطرهایّ و کار دریا کردهای
لحظهای چشمان خود را باز کن
با گل لبخند، کشف راز کن
خوش بخواب اینجا دیار آشناست
تربت پاکش، حریم کبریاست
هر وجب، از خاک این دشت بلا
دارد اندر دل، هزاران ماجرا
میروی آنجا که خلوتگاه اوست
یار، آنجا با تو گرم گفتوگوست
آفرین بر همّت والای تو!
مرحبا بر عشق بیپروای تو!
سلام خسته نباشید، مثنوی حاج صمد قاسم پور کامل نیست حیف از ابیاتی که جا افتاده ...