مشخصات شعر

ای دل چه دیده‌ای به فراخوان لحظه‌ها

اشکی نشست بر سر دامان لحظه‌ها

آتش گرفت و سوخت غزلخوان لحظه‌ها

 

می‌سوخت آن خیام به غم ماندۀ زمین

در های های دیدۀ ویران لحظه‌ها

 

همپای کودکان سه ساله دلم شکست

در انتهای غصۀ حیران لحظه‌ها

 

من مانده‌ام چه می‌شود این لحظۀ غریب

نقشی چه می‌زنند ز دستان لحظه‌ها

 

لب تشنگی و تیر و غم و آتش بلا

ای دل چه دیده‌ای به فراخوان لحظه‌ها

 

ای مردِ تا همیشه هستی، ترا سلام

ای یادکرد حس پریشان لحظه‌ها

 

تا شد رها به روضۀ هستی طنین من

اشکی نشست بر سر دامان لحظه‌ها

ای دل چه دیده‌ای به فراخوان لحظه‌ها

اشکی نشست بر سر دامان لحظه‌ها

آتش گرفت و سوخت غزلخوان لحظه‌ها

 

می‌سوخت آن خیام به غم ماندۀ زمین

در های های دیدۀ ویران لحظه‌ها

 

همپای کودکان سه ساله دلم شکست

در انتهای غصۀ حیران لحظه‌ها

 

من مانده‌ام چه می‌شود این لحظۀ غریب

نقشی چه می‌زنند ز دستان لحظه‌ها

 

لب تشنگی و تیر و غم و آتش بلا

ای دل چه دیده‌ای به فراخوان لحظه‌ها

 

ای مردِ تا همیشه هستی، ترا سلام

ای یادکرد حس پریشان لحظه‌ها

 

تا شد رها به روضۀ هستی طنین من

اشکی نشست بر سر دامان لحظه‌ها

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×