- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۲۵
- بازدید: ۳۳۸۰
- شماره مطلب: ۵۵۳
-
چاپ
آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست
خورشید، یک شرارۀ کوچک از این غم است
این آتش همیشه که در جان آدم است
غم، دوزخی که در دل من شعله میکشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است
در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعلهناکتر از صد جهنم است
خورشید شاهد است چه کردند با حسین
از شرم بنگرید به پیشانیاش نم است
آن شب، چراغ خیمه هم از شرم پلک بست
وقتی که دید غیرت و مردانگی کم است
هفتاد و دو ستاره و یک آفتاب سرخ
منظومهای شهید که نامش محرم است
سوزی نداشت شعر من، ای محتشم بخوان:
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
-
ذوالجناح
خونی که روی یال تو پیداست ذوالجناح
خون همیشه جاری مولاست ذوالجناح
یک قطره آفتاب به روی تنت نشست
بوی خدا ز یال تو برخاست ذوالجناح -
موج نی
دشت، تشنه، خیمه، تشنه، قمقمه، تشنه
از عرقریز خجالت، علقمه، تشنه
آن طرف خار و خسی تا خرخره سیراب
این طرف گلهای باغ فاطمه (س)، تشنه
-
انگار که کهکشان به خاک آمده است
آن اسب سپید، سرخناک آمده است
از جنگل تیغ، سینهچاک آمده است
سرها بر روی نیزهها میتابند
انگار که کهکشان به خاک آمده است
آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست
خورشید، یک شرارۀ کوچک از این غم است
این آتش همیشه که در جان آدم است
غم، دوزخی که در دل من شعله میکشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است
در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعلهناکتر از صد جهنم است
خورشید شاهد است چه کردند با حسین
از شرم بنگرید به پیشانیاش نم است
آن شب، چراغ خیمه هم از شرم پلک بست
وقتی که دید غیرت و مردانگی کم است
هفتاد و دو ستاره و یک آفتاب سرخ
منظومهای شهید که نامش محرم است
سوزی نداشت شعر من، ای محتشم بخوان:
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»