- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۷۹۹
- شماره مطلب: ۵۵۲۰
-
چاپ
مرهمی از مهر
مادر! بیا به حال حسینت، نظاره کن
یک دم نظر بر این بدن پارهپاره کن
زخم تنش اگر چه بُوَد بیحساب لیک
با چشم دل، نگاه بر این ماهپاره کن
مادر! بیا و مرهمی آور ز راه مهر
درمانِ زخمهای فزون از ستاره کن
اطفالِ بیقرار و پریشان و خسته را
تا بنْگری، نظر به سر سنگ خاره کن
در این دیار چاره برون شد ز دست من
مادر! برای دختر خود، فکر چاره کن
آتش زدند خیمهی ما را ز راه کین
خاموش ز آب دیدهی خود، این شراره کن
-
دخت شاه یثرب
خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا
خون، جای اشک میرود از چشم تر مرا
اکنون که آمدی به بَرَم، ای امید دل!
بشْنو دمی حکایت شرح سفر مرا
-
عیسی نفس
دید راهب به ره شام، پریشانی چند
دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند
خون به دل، جمله ز جور فلک کجرفتار
موکنان، مویهکنان، موی پریشانی چند
-
همّت مردانه
جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد
سربهسر عشّاق را مهرش به دلها خانه کرد
جرعهنوش بادهی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق
عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد
مرهمی از مهر
مادر! بیا به حال حسینت، نظاره کن
یک دم نظر بر این بدن پارهپاره کن
زخم تنش اگر چه بُوَد بیحساب لیک
با چشم دل، نگاه بر این ماهپاره کن
مادر! بیا و مرهمی آور ز راه مهر
درمانِ زخمهای فزون از ستاره کن
اطفالِ بیقرار و پریشان و خسته را
تا بنْگری، نظر به سر سنگ خاره کن
در این دیار چاره برون شد ز دست من
مادر! برای دختر خود، فکر چاره کن
آتش زدند خیمهی ما را ز راه کین
خاموش ز آب دیدهی خود، این شراره کن