- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۲۶۲۱
- شماره مطلب: ۴۸۶۶
-
چاپ
زیارت سر و تن
ز نینواى تو رفتم، چو نی نوا کردم
چنان که بادیهها را چو نینوا کردم
به هر کجا که نشستم، گریستم ز غمت
به هر طرف که دویدم، تو را صدا کردم
ز خارهاى مغیلان بپرس کز داغت
چقدر اشک فشاندم، چه نالهها کردم
به جاى ناله ز هر تازیانهی دشمن
على على زدم از دل، خدا خدا کردم
طواف پیکر بىسر به زیر خنجرها
زیارت سر بىتن به نیزهها کردم
پیام خون تو بردم به هر کجا رفتم
حدیث غربت حقّ تو را ندا کردم
نتیجه دادن خونت به عهدهی من بود
که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم
لواى زحمت پیغمبران به دوشم بود
قدم خمید ولى راست این لوا کردم
تو خواستى به نماز شبت دعا گویم
تو را به جان تو! در هر نفس، دعا کردم
سپرد حکم تو هشتاد و چار لاله به من
که من به اشک، حراست ز لالهها کردم
به غیر یک گل پرپر که در خرابه بماند
گلى که سوختم و از برم جدا کردم
رقیّه را که نیاوردهام ببخش مرا
ورا به غربت شام بلا رها کردم
به نیزه خواندن قرآن تو ربود دلم
اگر چه سوختم از غم ولى صفا کردم
به دست بسته بسى تازیانه خوردم تا
طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم
اگر ز پاى فتادم بسى ولى آخر
به کاخ ظلم، عزاى تو را به پا کردم
ببین «رضاى مؤیّد» به گریه میگوید:
کز این سرود، خدا را ز خود رضا کردم
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
زیارت سر و تن
ز نینواى تو رفتم، چو نی نوا کردم
چنان که بادیهها را چو نینوا کردم
به هر کجا که نشستم، گریستم ز غمت
به هر طرف که دویدم، تو را صدا کردم
ز خارهاى مغیلان بپرس کز داغت
چقدر اشک فشاندم، چه نالهها کردم
به جاى ناله ز هر تازیانهی دشمن
على على زدم از دل، خدا خدا کردم
طواف پیکر بىسر به زیر خنجرها
زیارت سر بىتن به نیزهها کردم
پیام خون تو بردم به هر کجا رفتم
حدیث غربت حقّ تو را ندا کردم
نتیجه دادن خونت به عهدهی من بود
که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم
لواى زحمت پیغمبران به دوشم بود
قدم خمید ولى راست این لوا کردم
تو خواستى به نماز شبت دعا گویم
تو را به جان تو! در هر نفس، دعا کردم
سپرد حکم تو هشتاد و چار لاله به من
که من به اشک، حراست ز لالهها کردم
به غیر یک گل پرپر که در خرابه بماند
گلى که سوختم و از برم جدا کردم
رقیّه را که نیاوردهام ببخش مرا
ورا به غربت شام بلا رها کردم
به نیزه خواندن قرآن تو ربود دلم
اگر چه سوختم از غم ولى صفا کردم
به دست بسته بسى تازیانه خوردم تا
طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم
اگر ز پاى فتادم بسى ولى آخر
به کاخ ظلم، عزاى تو را به پا کردم
ببین «رضاى مؤیّد» به گریه میگوید:
کز این سرود، خدا را ز خود رضا کردم