- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۱
- بازدید: ۱۲۵۰
- شماره مطلب: ۴۸۰۶
-
چاپ
آفتاب شرق
اى دعاى عرفات آیهای از عرفانت!
انبیا مست ز عطر چمن ایمانت
صمدیّت همه دم جلوه کند از حرمت
بشریّت همه جا ریزهخور احسانت
آدمیّت همه عبدى شده بر درگاهت
آفرینش همه دستى شده بر دامانت
معرفت میوزد از دامنهی گلزارت
عظمت میدمد از پنجرهی ایوانت
آسمانهاست زمینبوس حریم تو، حسین!
که حریم تو بُوَد جلوهگه یزدانت
آفتابى تو و ایمان و شرف، بارقهات
آسمانى تو و اخلاص و کرم، بارانت
خود خریدار بلا بودى و راضى به قضا
ورنه عالم همه بودند بلاگردانت
گوى میدان بلا شد سر پاکت ز چه رو؟
اى کرامات رسل، گوى سر میدانت!
سر، روى نیزه و تن، روى زمین، غرقه به خون
پایبندى عجبا! این همه بر پیمانت
آفتاب این که بگردد همهی عالم را
میدهد شرح غم عترت سرگردانت
اى که استاده سیهپوش حریم از داغت!
جامهی کعبه عشق است تن عریانت
بس بُوَد بهر شفاعت، گنه عالم را
نفس سوختهاى از جگر سوزانت
دیدهام چشمه شود؛ دامن من، دجله ز اشک
چون خورم آب و کنم یاد لب عطشانت
آتش عشق تو از جان «مؤیّد» نرود
تا نفس میزند از رحمت بىپایانت
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
آفتاب شرق
اى دعاى عرفات آیهای از عرفانت!
انبیا مست ز عطر چمن ایمانت
صمدیّت همه دم جلوه کند از حرمت
بشریّت همه جا ریزهخور احسانت
آدمیّت همه عبدى شده بر درگاهت
آفرینش همه دستى شده بر دامانت
معرفت میوزد از دامنهی گلزارت
عظمت میدمد از پنجرهی ایوانت
آسمانهاست زمینبوس حریم تو، حسین!
که حریم تو بُوَد جلوهگه یزدانت
آفتابى تو و ایمان و شرف، بارقهات
آسمانى تو و اخلاص و کرم، بارانت
خود خریدار بلا بودى و راضى به قضا
ورنه عالم همه بودند بلاگردانت
گوى میدان بلا شد سر پاکت ز چه رو؟
اى کرامات رسل، گوى سر میدانت!
سر، روى نیزه و تن، روى زمین، غرقه به خون
پایبندى عجبا! این همه بر پیمانت
آفتاب این که بگردد همهی عالم را
میدهد شرح غم عترت سرگردانت
اى که استاده سیهپوش حریم از داغت!
جامهی کعبه عشق است تن عریانت
بس بُوَد بهر شفاعت، گنه عالم را
نفس سوختهاى از جگر سوزانت
دیدهام چشمه شود؛ دامن من، دجله ز اشک
چون خورم آب و کنم یاد لب عطشانت
آتش عشق تو از جان «مؤیّد» نرود
تا نفس میزند از رحمت بىپایانت