- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۱
- بازدید: ۱۱۳۴
- شماره مطلب: ۴۷۷۱
-
چاپ
لالۀ سرخروى عشق
امشب ز مدینه بوى عشق آید
فریاد حق از گلوى عشق آید
از دامن سبز عصمت زهرا
آلالهی سرخْروى عشق آید
دریاى کمال و رحمت و احسان
در مُلک جهان ز جوى عشق آید
میلاد حسین، روح ایجاد است
سرچشمهی آبروى عشق آید
باید که به خاک او جبین ساید
هر کس که به جستوجوى عشق آید
بىیاد حسین کى بُوَد خرّم؟
هر جاى که گفتوگوى عشق آید
هستى به امید عافیت بردن
عازم شده و به سوى عشق آید
نازم به سعادتش! که فطرس هم
محرم شده و به کوى عشق آید
آیینهی مهر و خشم ثارالله
ثارالله و نور چشم ثارالله
امشب گل ناز، باز میگردد
اوضاع جهان به ناز میگردد
پرگار وجود آدمیّت هم
بر محور امتیاز میگردد
گنجینهی رحمتى که تا امروز
دربسته بمانده، باز میگردد
در سایهی آسمانى لطفش
بس دست دعا دراز میگردد
احسان حسین در دل تاریخ
تا آدم و نوح باز میگردد
مردان خدا که آبرو دارند
بر سینه، مدال مهر او دارند
امشب لب خنده وا کند فطرس
وز شوق، خدا خدا کند فطرس
وقتى که به رهنمایى جبرئیل
رو جانب مصطفى کند فطرس
بر درگهش از تحیّت فرزند
چون حقّ ادب، ادا کند فطرس
دور و بر گاهوارهی نازش
هی پر زند و صفا کند فطرس
ساید پر و بال خود به مهد او
وز سوز جگر دعا کند فطرس
آن گاه که با دعاى پیغمبر
بشْکسته پرش دوا کند فطرس
وز مرحمت حسین، یزدان را
از کردهی خود رضا کند فطرس
پرواز کند دوباره بر گردون
وین زمزمه را ندا کند فطرس:
این کیست چو من که فرد و یکتایم؟
آزاد شدهیْ حسین زهرایم
اى بندگىات سیادت خورشید!
طوف حرم تو عادت خورشید
روشن شده شمع محفل هستى
از نور تو با شهادت خورشید
بر خاک درِ تو سجده آوردن
هر صبح بُوَد عبادت خورشید
دلسوختگان عشق میخوانند
میلاد تو را ولادت خورشید
رخسار تو را مَثَل زدن بر او
این نیز بُوَد سعادت خورشید
عمرى است که از غم تو میسوزد
داغ است ز بس ارادت خورشید
خورشید به عالمین میسوزد
از داغ تو یا حسین! میسوزد
این است کلیم طور آزادى
در ظلمت ظلم، نور آزادى
در صورت او فروغ عدل و دین
در نهضت او ظهور آزادى
از هستى خود گذشته و نگذاشت
دشمن شکند غرور آزادى
با اشک اسارت عیالاتش
افکنده به دهر، شور آزادى
آزادى ما نوشته او با خون
اسلام بُوَد به خون او مدیون
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
لالۀ سرخروى عشق
امشب ز مدینه بوى عشق آید
فریاد حق از گلوى عشق آید
از دامن سبز عصمت زهرا
آلالهی سرخْروى عشق آید
دریاى کمال و رحمت و احسان
در مُلک جهان ز جوى عشق آید
میلاد حسین، روح ایجاد است
سرچشمهی آبروى عشق آید
باید که به خاک او جبین ساید
هر کس که به جستوجوى عشق آید
بىیاد حسین کى بُوَد خرّم؟
هر جاى که گفتوگوى عشق آید
هستى به امید عافیت بردن
عازم شده و به سوى عشق آید
نازم به سعادتش! که فطرس هم
محرم شده و به کوى عشق آید
آیینهی مهر و خشم ثارالله
ثارالله و نور چشم ثارالله
امشب گل ناز، باز میگردد
اوضاع جهان به ناز میگردد
پرگار وجود آدمیّت هم
بر محور امتیاز میگردد
گنجینهی رحمتى که تا امروز
دربسته بمانده، باز میگردد
در سایهی آسمانى لطفش
بس دست دعا دراز میگردد
احسان حسین در دل تاریخ
تا آدم و نوح باز میگردد
مردان خدا که آبرو دارند
بر سینه، مدال مهر او دارند
امشب لب خنده وا کند فطرس
وز شوق، خدا خدا کند فطرس
وقتى که به رهنمایى جبرئیل
رو جانب مصطفى کند فطرس
بر درگهش از تحیّت فرزند
چون حقّ ادب، ادا کند فطرس
دور و بر گاهوارهی نازش
هی پر زند و صفا کند فطرس
ساید پر و بال خود به مهد او
وز سوز جگر دعا کند فطرس
آن گاه که با دعاى پیغمبر
بشْکسته پرش دوا کند فطرس
وز مرحمت حسین، یزدان را
از کردهی خود رضا کند فطرس
پرواز کند دوباره بر گردون
وین زمزمه را ندا کند فطرس:
این کیست چو من که فرد و یکتایم؟
آزاد شدهیْ حسین زهرایم
اى بندگىات سیادت خورشید!
طوف حرم تو عادت خورشید
روشن شده شمع محفل هستى
از نور تو با شهادت خورشید
بر خاک درِ تو سجده آوردن
هر صبح بُوَد عبادت خورشید
دلسوختگان عشق میخوانند
میلاد تو را ولادت خورشید
رخسار تو را مَثَل زدن بر او
این نیز بُوَد سعادت خورشید
عمرى است که از غم تو میسوزد
داغ است ز بس ارادت خورشید
خورشید به عالمین میسوزد
از داغ تو یا حسین! میسوزد
این است کلیم طور آزادى
در ظلمت ظلم، نور آزادى
در صورت او فروغ عدل و دین
در نهضت او ظهور آزادى
از هستى خود گذشته و نگذاشت
دشمن شکند غرور آزادى
با اشک اسارت عیالاتش
افکنده به دهر، شور آزادى
آزادى ما نوشته او با خون
اسلام بُوَد به خون او مدیون