مشخصات شعر

ابتکار قرآن خواندن

دستی که روی نیزه سرت را نشانده است

ما را به فرق، خاک غریبی فشانده است

 

دشمن که جسم پاک تو در خاک و خون کشید

ما را چنین به بند اسارت کشانده است

 

با قطره قطره خون سرت آب می‌شوم

زین غم که خصم بر بدنت اسب رانده است

 

نیمی دلم به پای سرت می‌کند سفر

نیمی دگر به کرببلای تو مانده است

 

قرآن بخوان به نیزه که این ابتکار توست

هرگز کسی مثال تو قرآن نخوانده است

 

پر می‌زند ز شوق و کند خنده بیش‌تر

بر ما هر آن که سنگ فزون‌تر پرانده است

 

در بین راه دختری از ما فتاد و خصم

او را به تازیانه به یاران، رسانده است

 

بگذار باز دست ولایت به سینه‌ام

کز دست رفته صبرم و طاقت نمانده است

 

جسمت ورق ورق شد و دشمن از این خوش است

آن تیره‌روز، پُشت ورق را نخوانده است

 

ابتکار قرآن خواندن

دستی که روی نیزه سرت را نشانده است

ما را به فرق، خاک غریبی فشانده است

 

دشمن که جسم پاک تو در خاک و خون کشید

ما را چنین به بند اسارت کشانده است

 

با قطره قطره خون سرت آب می‌شوم

زین غم که خصم بر بدنت اسب رانده است

 

نیمی دلم به پای سرت می‌کند سفر

نیمی دگر به کرببلای تو مانده است

 

قرآن بخوان به نیزه که این ابتکار توست

هرگز کسی مثال تو قرآن نخوانده است

 

پر می‌زند ز شوق و کند خنده بیش‌تر

بر ما هر آن که سنگ فزون‌تر پرانده است

 

در بین راه دختری از ما فتاد و خصم

او را به تازیانه به یاران، رسانده است

 

بگذار باز دست ولایت به سینه‌ام

کز دست رفته صبرم و طاقت نمانده است

 

جسمت ورق ورق شد و دشمن از این خوش است

آن تیره‌روز، پُشت ورق را نخوانده است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×