- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۲۹۰۴
- شماره مطلب: ۴۶۹۷
-
چاپ
بلاگردان شاه
خردسالی در حریم شاه بود
نام او شهزاده عبدالله بود
عاقبت خود را ز زینب وارهانْد
خویشتن را در حضور شه رسانْد
آفتابی دید در دریای خون
زخم جسم پاکش از انجم، فزون
گفت: ای دربان کویت، جبرئیل!
ای ذبیحالله اولاد خلیل!
آمدم تا جان کنم قربان تو
من شوم، شاها! بلاگردان تو
پادشاها! کو سپاه و لشکرت؟
کو علمدار و علیّ اکبرت؟
از چه رو بنْمودهای جا بر تراب؟
با تن مجروح، زیر آفتاب
در سخن عبداللَّه شیرینزبان
محو گفتارش، امام انس و جان
دشمنی ناگه ز قوم دینتباه
تاخت با شمشیر بر بالین شاه
کرد عبدالله، دست خود سپر
بر دم شمشیر آن شیطانسِیَر
پس ز ضرب تیغ آن شوم شریر
شد جدا، بازوی آن طفل صغیر
-
بستان عشق
چون به دشت کربلا، سلطان عشق
مانْد تنها در صف میدان عشق
لشکر غم، حملهور از شش طرف
دشمنان از چار جانب بسته صف
-
محرم اسرار
چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا
بار افکندند ارباب ولا
هر که از آن وعدهگاه افتاد دور
عشق کردش جذب تا یابد حضور
-
نیکونهاد
روز عاشورا چو قوم دینتباه
حملهور گشتند بر خرگاه شاه،
گرم شد بازار هفتاد و دو تن
مشتری، حق؛ جنس، جان؛ جنّت، ثمن
بلاگردان شاه
خردسالی در حریم شاه بود
نام او شهزاده عبدالله بود
عاقبت خود را ز زینب وارهانْد
خویشتن را در حضور شه رسانْد
آفتابی دید در دریای خون
زخم جسم پاکش از انجم، فزون
گفت: ای دربان کویت، جبرئیل!
ای ذبیحالله اولاد خلیل!
آمدم تا جان کنم قربان تو
من شوم، شاها! بلاگردان تو
پادشاها! کو سپاه و لشکرت؟
کو علمدار و علیّ اکبرت؟
از چه رو بنْمودهای جا بر تراب؟
با تن مجروح، زیر آفتاب
در سخن عبداللَّه شیرینزبان
محو گفتارش، امام انس و جان
دشمنی ناگه ز قوم دینتباه
تاخت با شمشیر بر بالین شاه
کرد عبدالله، دست خود سپر
بر دم شمشیر آن شیطانسِیَر
پس ز ضرب تیغ آن شوم شریر
شد جدا، بازوی آن طفل صغیر