- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۲۰۱۴
- شماره مطلب: ۴۶۶۵
-
چاپ
محرم اسرار
چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا
بار افکندند ارباب ولا
هر که از آن وعدهگاه افتاد دور
عشق کردش جذب تا یابد حضور
«ذرّهذرّه کاندر این ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست»
نامهای بنْوشت سبط مصطفی
سوی محبوبش «حبیب» با وفا
کای قدیمیمحرم اسرار من!
گر که خواهی قصّهی غمبار من
دشمنان پا در حرم بگْذاشتند
هم به مکّه، قصد جانم داشتند
تا کشید آخر مرا دست قضا
در زمین غمقرین کربلا
حالیا از بهر قتلم، پیبهپی
کوفیان آیند با شمشیر و نی
صف زده از چار سو اعدای دین
ماندهام بیغمگسار و بیمعین
یاد کن، ای دوست! از عهد ازل
زود، ای پور مظاهر! «العجل»
دیر اگر آیی نخواهی دیدنم
جز به زیر سمّ مرکبها تنم
تو ز مایی، ما ز تو؛ دوری چرا؟
نوبت وصل است، مهجوری چرا؟
حالیا بشْتاب حق را یار باش
داخل اندر زمرهی انصار باش
کاش! بودی آن زمان، «مشکوه» زار!
در رکاب شه کنی جان را نثار
-
بستان عشق
چون به دشت کربلا، سلطان عشق
مانْد تنها در صف میدان عشق
لشکر غم، حملهور از شش طرف
دشمنان از چار جانب بسته صف
-
بلاگردان شاه
خردسالی در حریم شاه بود
نام او شهزاده عبدالله بود
عاقبت خود را ز زینب وارهانْد
خویشتن را در حضور شه رسانْد
-
نیکونهاد
روز عاشورا چو قوم دینتباه
حملهور گشتند بر خرگاه شاه،
گرم شد بازار هفتاد و دو تن
مشتری، حق؛ جنس، جان؛ جنّت، ثمن
محرم اسرار
چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا
بار افکندند ارباب ولا
هر که از آن وعدهگاه افتاد دور
عشق کردش جذب تا یابد حضور
«ذرّهذرّه کاندر این ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست»
نامهای بنْوشت سبط مصطفی
سوی محبوبش «حبیب» با وفا
کای قدیمیمحرم اسرار من!
گر که خواهی قصّهی غمبار من
دشمنان پا در حرم بگْذاشتند
هم به مکّه، قصد جانم داشتند
تا کشید آخر مرا دست قضا
در زمین غمقرین کربلا
حالیا از بهر قتلم، پیبهپی
کوفیان آیند با شمشیر و نی
صف زده از چار سو اعدای دین
ماندهام بیغمگسار و بیمعین
یاد کن، ای دوست! از عهد ازل
زود، ای پور مظاهر! «العجل»
دیر اگر آیی نخواهی دیدنم
جز به زیر سمّ مرکبها تنم
تو ز مایی، ما ز تو؛ دوری چرا؟
نوبت وصل است، مهجوری چرا؟
حالیا بشْتاب حق را یار باش
داخل اندر زمرهی انصار باش
کاش! بودی آن زمان، «مشکوه» زار!
در رکاب شه کنی جان را نثار