- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۲۵۰۰
- شماره مطلب: ۴۴۴۳
-
چاپ
مرگ برادر
چو شاخى را همى بُرّى به دو نیم
دل شاخ دگر مىلرزد از بیم
عجب نبْوَد گر از مرگ برادر
برادر را شود سینه پُرآذر
که صِنْوانند و از یک ریشه، رُسته
ز یک آب مبارک، روى شسته
خصوصاً چون ابوالفضلى برادر
که چون او خود نزاده هیچ مادر
کدامین تشنه کز تشنه کند یاد
دهد جز او، هواى آب بر باد؟
لب خشک برادر، یاد آرد
فراتآسا ز دل فریاد آرد
برآید خشکلب از آب، بیرون
لبان تشنه گردد غرقۀ خون
چو آوازش به گوش شاه آمد
چو مهرى بر سر آن ماه آمد
قیامتقامتى در خاک و خون دید
چو رعد و ابر بس نالید و گریید
چو دیدش مصحفى اوراق گشته
ز عضوى، عضو دیگر، طاق گشته
شده امّ الکتاب آغشتۀ خون
که نتْوان فرق کردن صادش از نون
به یک سو اوفتاده آیۀ نور
شده «یاسین» ز «والصّافات» بس دور
شده خونینهلالى، نون ابرو
چو شاخ ارغوان حامیم گیسو
فتاده سرنگون، واللّیل مویش
نهان در ابر خون، والشّمس رویش
چو آیات و سُوَر را دید پاره
ندید از بهر بردن هیچ چاره
به جاى خود نهاد آن پاکجان را
ز پا افتاده شاخ ارغوان را
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
مرگ برادر
چو شاخى را همى بُرّى به دو نیم
دل شاخ دگر مىلرزد از بیم
عجب نبْوَد گر از مرگ برادر
برادر را شود سینه پُرآذر
که صِنْوانند و از یک ریشه، رُسته
ز یک آب مبارک، روى شسته
خصوصاً چون ابوالفضلى برادر
که چون او خود نزاده هیچ مادر
کدامین تشنه کز تشنه کند یاد
دهد جز او، هواى آب بر باد؟
لب خشک برادر، یاد آرد
فراتآسا ز دل فریاد آرد
برآید خشکلب از آب، بیرون
لبان تشنه گردد غرقۀ خون
چو آوازش به گوش شاه آمد
چو مهرى بر سر آن ماه آمد
قیامتقامتى در خاک و خون دید
چو رعد و ابر بس نالید و گریید
چو دیدش مصحفى اوراق گشته
ز عضوى، عضو دیگر، طاق گشته
شده امّ الکتاب آغشتۀ خون
که نتْوان فرق کردن صادش از نون
به یک سو اوفتاده آیۀ نور
شده «یاسین» ز «والصّافات» بس دور
شده خونینهلالى، نون ابرو
چو شاخ ارغوان حامیم گیسو
فتاده سرنگون، واللّیل مویش
نهان در ابر خون، والشّمس رویش
چو آیات و سُوَر را دید پاره
ندید از بهر بردن هیچ چاره
به جاى خود نهاد آن پاکجان را
ز پا افتاده شاخ ارغوان را