مشخصات شعر

جان شیرین

هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى

برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى

 

اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من

بس گران‌بارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى

 

غنچه‏ى لب بر‌گشا و پرسشى بنما ز حالم

کز غمت دیگر نمانده در دلم صبر و قرارى

 

با کدامین دل ببیند؟ تیغ کین بر تارک تو

آن‌که بر پاى تو نتْواند ببیند نوک خارى

 

جویبار و سرو را ماند، مرا چشم و تو را قد

قامتت سروىّ و چشم من، به پایش جویبارى

 

اى پسر! بعد از تو بر سر، خاک باد این زندگى را

کاین خزان را هیچ در پى نیست دیگر نوبهارى

 

مادرى کاو در میان جان شیرین پروریدت

هم‏چو لیلا چون تواند کز غمت گیرد کنارى؟

 

روزگارا! داغ‏ها بر دل نهادى مادران را

هیچ دیدى چون دل پُر‌خون لیلا داغ‏دارى؟

 

جز به حلق اصغر، اى گردون دون! هرگز رساندى؟

جاى شیر و آب، تیرى بر گلوى شیرخوارى

 

 

جان شیرین

هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى

برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى

 

اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من

بس گران‌بارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى

 

غنچه‏ى لب بر‌گشا و پرسشى بنما ز حالم

کز غمت دیگر نمانده در دلم صبر و قرارى

 

با کدامین دل ببیند؟ تیغ کین بر تارک تو

آن‌که بر پاى تو نتْواند ببیند نوک خارى

 

جویبار و سرو را ماند، مرا چشم و تو را قد

قامتت سروىّ و چشم من، به پایش جویبارى

 

اى پسر! بعد از تو بر سر، خاک باد این زندگى را

کاین خزان را هیچ در پى نیست دیگر نوبهارى

 

مادرى کاو در میان جان شیرین پروریدت

هم‏چو لیلا چون تواند کز غمت گیرد کنارى؟

 

روزگارا! داغ‏ها بر دل نهادى مادران را

هیچ دیدى چون دل پُر‌خون لیلا داغ‏دارى؟

 

جز به حلق اصغر، اى گردون دون! هرگز رساندى؟

جاى شیر و آب، تیرى بر گلوى شیرخوارى

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×